چــــکيـــده تــــاريــــخ آمــريـکا

بخش هفتم :رشد و دگرگونى


چــــکيـــده تــــاريــــخ آمــريـکا


" تمدن خودش به مقدس بودن دارائى وابسته است." آندرو کارنگى ، 1889


بين دو جنگ بزرگ - جنگ داخلى و جنگ جهانى اول - ايالات متحده آمريکا رشد نمود. کشور در يک مدت زمان کمتر از 50 سال از يک جمهورى روستايى به يک کشور شهر نشين تبديل شد. مرزها از بين رفت. کارخانجات بزرگ و ماشين، خطوط راه آهن بين شهرى، شهرهايى نوين و مزارع کشاورزى وسيع، نشانه هايى از اين رشد بودند. با اين رشد اقتصادى مشکلات نيز بهمراه آمده در سرتاسر کشور، داد و ستدها تمامى صنايع را يا بشکل مستقل يا در مشارکت با ديگرى، تحت سلطه خود قرار دادند. شرايط و محيط کارى بسيار در سطح پائين بود. شهرها با چنان سرعتى رشد کردند که قادر نبودند به درستى جمعيت در حال رشد شان را سکنى دهند.


تکنولوژى و تغيير


نويسنده اى مى گويد: " جنگ داخلى زخمى باز در تاريخ کشور بر جاى گذاشت، و در يک آن ، تغييراتى را که در طى 20 يا 30 سال پيش از آن بوقوع پيوسته بود ، به پرده آورد." نيازهاى جنگ بشکل عظيمى باعث حرکت کارخانجات، تسريع اقتصادى بر اساس استخراج آهن، بخار و نيروى برق شد و به همين شکل پيشروى علم و اختراع را سبب گرديد. در طى سالهاى قبل از 1860، 36 هزار اختراع به ثبت رسيد؛ در طى 30 سال پس از آن ، 440 هزار اختراع ديگر ثبت شد و در بيست و پنج سال اول قرن بيستم ، تعداد به نزديک يک ميليون رسيد.


اوايل 1844، ساموئل اف بى مورس(Samuel F.B. Morse)، تلگراف برقى را اختراع کرد و مدتى کوتاه نگذشت که اقصى نقاط کشور توسط ستون هاى برق و سيم بيکد يگر وصل شد. در سال 1876، آلکساندر گراهام بل، نوعى از تلفن را به نمايش گذاشت، و در ظرف نيم قرن، 16 ميليون تلفن حيات اقتصادى و اجتماعى کشور را به حرکتى سريع واداشت. رشد دادوستد با اختراع ماشين تحرير در سال 1867، ماشين حساب در سال 1888 و صندوق پول در 1897 تسريع يافت. ماشين حروف ريزى در سال 1886 اختراع شد و ماشين هاى کاغذ تاکن چاپ ،ا مکان چاپ 24 هزار روزنامه 8 صفحه اى را در يک ساعت فراهم ساخت. لامپ برقى اديسون نهايتا باعث نورانى کردن ميليونها خانه گشت. فونوگراف نيز توسط اديسون تدبير شد که با همکارى جرج ايستمن(George Eastman) توانستندصنعت سينما را بنياد نهند. اينها و بسيارى ديگر ازکار بردهاى علم و نبوغ در تقريبأ هر رشته اى باعث فرآورش نوينى در جامعه شد.


هم زمان، صنعت بنيادى کشور يعنى آهن و فولاد ، نيز به جلو مى رفت و با تعرفه هاى گزاف محافظت مى شد. صنعت آهن که تا پيش از اين در ايالات شرقى متمرکز بود به سمت غرب به حرکت در آمد وقتى که زمين شناسان آثار سنگ معدن، آهن مسابى (Mesabi) در گوشه درياچه سوپريور(Lake Superior) ، که بعد ها يکى از بزرگترين توليد کنندگان سنگ معدن جهان گشت، را کشف کردند. سنگ معدن در سطح زمين قرارگرفته و آسان و ارزان بدست مى آمد. اين سنگ با توجه به عدم داشتن قابل ملاحظه اى از ناخالصى هاى شيميائى ، مى توانست به شکل فولادى با کيفيت عالى به هزينه تقريبأ يک دهم قبل ساخته شود.


کارنگى(CARNEGIE) و دوران فولاد


آندرو کارنگى باعث پيشرفت هاى عظيمى درصنعت توليد فولاد شد. کارنگى که بعنوان يک بچه 12 سال از اسکاتلند به آمريکا آمد يک پسر ماسوره کن در کارخانه پنبه و نساجى بود تا اينکه توانست در اداره تلگراف شغلى پيدا کند و سپس کارى در راه آهن پنسيلوانيا براى خود يافت. قبل از سن 30 سالگى، سرمايه گذارى هاى زيرکانه و دورانديشانه اى را به انجام رسانيده بود که تا سال 1865 بيشتر آنها بر آهن متمرکز مى شد. در طى چند سال، او باعث تشکيل و يا لااقل داشتن سهم در کمپانيهاى ساخت پل هاى آهنى، ريل آهن و لوکوموتيو شده بود. ده سال بعد، تاسيسات فولاد او در رودخانه مونو نگاهلا (Monongahela River) درپنسيلوانيا بزرگترين در نوع خود در کشور شد.


کارنگى کنترل عمليات نه فقط تاسيسات فولاد جديد بلکه فراورده هاى ذغال سنگ ، سنگ معدن آهن را ازدرياچه ليک سوپريور، ناوگانى از قايق هاى بخار دردرياچه های گريت ليکز(Great Lakes) ، شهرى بندرى دردرياچه ليک ارى(Lake Erie) و يک خط راه آهن را بعهده داشت. داد و ستد او، از خطوط آهن گرفته تا به خطوط کشتيرانى را در برميگرفت. چيزى در مقايسه باچنين رشد صنعتى هرگز در آمريکا ديده نشده بود.


گرچه کارنگى به مدت زيادى ، صنعت را تحت سلطه خود داشت ولى هرگز يک انحصار کامل بر منابع طبيعى، حمل و نقل، کارخانجات صنعتى که در فرآوردن فولاد دست داشتند را در اختيار نداشت. در دهه 1890، کمپانى هاى تازه اى ، برترى او را در اين رابطه به مبارزه گرفتند و در آغاز ، با نيش رقبا، او تهديد کرد که سيستم هاى داد و ستد حتى قويترى را تشکيل خواهد داد. ولى در آن موقع، فردى فرسوده و پيرشده بود و مجبور شد که تمامى دارايى هاى خود را با يک سازمان ديگر که نهايتأ بيشتر محصولات فولاد و آهن کشور را در اختيار مى گرفت ، ادغام کند.


شرکت ها و شهرها


شرکت فولاد ايالات متحده (United States Steel Corporation) که نتيجه اين ادغام در سال 1901 بود براى 30 سال چنين سبکى را داشت: ادغام سرمايه گذارى هاى صنعتى مستقل بصورت شرکت هاى مرکزى و يا فدرال. اين روند که در طى جنگ داخلى آغاز گشته بود ، پس از دهه 1870، جنبشى آنى بخود گرفت و بازرگانان هراسان شدند که توليد اضافى باعث کاهش قيمت ها و کم شدن سود خواهد شد. آنها به اين نکته پى بردند که اگر قادر شوند هر دو هم توليد و هم بازار را کنترل کنند، قادر خواهند بود که شرکت هاى رقيب را زير چتر يک سازمان واحد در آورند. "موسسا ت" و " شرکتهای اعتباری " براى به انجام رسانيدن اين اهداف تشکيل شد.


شرکت ها، بافراهم ساختن منبع عظيم سرمايه و ارائه حيات دائمى به سرمايه گذاريهاى ريسک دار و دوام کنترل ، سرمايه گزاران را با سودهاى پيش بينى شده و مسئوليتى محدود در صورت سقوط دادوستد ، مجذوب خود کردند. به همين شکل، شرکتهای اعتباری تشکيل شدند که عملأ مجموعه اى از شرکت ها بودند که بدينوسيله آنها سهامداران هر يک بورسى را دردست افراد مسئول اعتبار قرار مى دادند. چنين شرکتهایاعتباراتی، ادغام هاى عظيم ، اداره و کنترل مرکزى و همچنين انبوهى از اختراعات را به ارمغان آوردند. منابع عظيم سرمايه آنها به آنها قدرت بسط و توسعه داد تا موقعيتى جهت رقابت با داد و ستدهاى خارجى شوند و عامل محرک جهت رويارويى با نيروهای کارگری، که آهسته آهسته مشغول شکل گيرى بودند شوند. آنها مى توانستند در راه آهن دست داشته و از نفوذ خود در صحنه سياست نيز استفاده کنند.


شرکت نفت استاندارد (Standard Oil Company)که توسط جان دى راکفلر (John D. Rockefeller) تا سيس شده بود، يکى از اولين و قوى ترين شرکت ها محسوب مى شد و به سرعت شرکت هاى ديگرى گشوده شدند که در روغن، تخم پنبه، سرب ، شکر، تنباکو و لاستيک دست داشتند. بزودى بازرگانان انفرادى شروع به نشان کردن برخى از حوضه هاى صنعتى براى خود شدند. چهارکارخانه بسته بندى گوشت، که بزرگترين آنها فيليپ آرمور (Philip Armor) و گوستاوس سوويفت (Gustavus Swift) بودند يک اتحاديه شرکت هاى گوشت تشکيل دادند. سيروس مک کورميک (Cyrus McCormick)برترى خود را در ماشين درو به نمايش گذاشت. بر طبق همه پرسى 1904 ، بيش از 5 هزار شرکت مستقل با سيصد شرکت اعتباری صنعتى ادغام شده بود.


روند ادغام به جاهاى ديگر نيز سرايت کرد که بويژه در صنعت حمل و نقل و ارتباطات چشمگير بود. وسترن يونيون (Western Union)، اولين ادغام عظيم صنعت ارتباطات بود که بدنبال آن سيستم تلفن بل و پس از آن شرکت تلگراف و تلفن آمريکا (ITTC) بود. در دهه 1860، کورنليوس وندربيلت (Cornelius Venderbilt) حدود 13 خط راه آهن مجزا را در يکديگر ادغام کرد و خطى را که نيويورک را به بافولو متصل مى کرد تشکيل داد که تقريبأ 800 کيلومتر فاصله داشت. در طى دهه بعد، او خطوط آهن به شيکاگو ايلى نويز و ديترويت ميشيگان را صاحب شد که سيستم راه آهن مرکزى نيويورک حاصل آن بود. ادغام هاى ديگرى نيز انجام شد. و بزودى خط آهن هاى اصلى کشور بشکل خط اصلى راه آهن در آمد که توسط چند ين نفر هدايت و اداره مى شد.


در اين انضباط صنعتى نوين، شهر، مرکز اصلى همه چيز بود که تمامى نيروهاى اقتصادى پوياى کشور را تحت الشعاع قرار مى داد: تجمع عظيم ثروت ، انستيتوهاى مالى و بازرگانى ، گسترش خطوط آهن، کارخانجات و انبوهى از کارگران و کارمندان. روستاها که مردم را از حومه جذب کرده و يا از سرزمين هاى ماوراى دريا ها آورده بود بتدريج به شهرها و شهرهاى کوچک به شهرهاى عظيم تبديل شدند. در سال 1830، تنها يک نفراز هر 15 نفر در جوامع شهرى بيش از8000 نفر مى زيست؛ در سال 1860، اين نسبت به يک در هر 6 نفر رسيد و در سال 1890 به 3 در هر 10 نفر افزايش يافت. هيچ شهرى در سال 1860 ، يک ميليون جمعيت نداشت ولى 30 سال بعد، نيويورک 1,5 ميليون و شيکاگو و فيلادلفيا، هر يک بيش از يک ميليون سکنه داشتند. در اين 3 دهه ، جمعيت فيلادلفيا، بالتيمور، و مريلند، 2 برابر شد. کانزاس سيتى ميسورى و ديترويت ميشيگان چهار برابرشدند و کليولند اوهايو 6 برابر، و شيکاگو ده برابر شد. مينياپوليس، مينه سوتا و اوماها، نبراسکا و بسياری از شهرهاى مشابه که در زمان جنگ داخلى روستاهايى بيش نبودند - جمعيت آنها از 50 برابر بيشتر شد.


خط راه آهن ، قوانين و تعرفه ها


خطوط راه آهن از اهميت خاصى د رگسترش کشور برخوردار بودند. عملکردهاى ناعادلانه خطوط راه آهن افزايش يافت. خطوط آهن نرخ هاى ارزان ترى را از کشتى هاى بزرگتربا تخفيف طلب ميکردند ، که اين خود به ضرر کشتى رانى هاى کوچک بود. همچنين برخى از خطوط آهن بطور دلخواه نرخهاى بالاترى را از برخى مشتريان بين دو مقصد ( بدون توجه به مسافت ) مى گرفتند.


بعلاوه، در حاليکه رقابت باعث پائين نگه داشتن نرخ حمل و نقل بين شهرهايى که چندين خط آهن داشتند را شد، نرخ بين نقاطى که فقط يک خط آهن داشتند هنوز بسيار گزاف بود. مثلأ ، حمل و نقل کالا به مسافت 1280 کيلومتر از شيکاگو به نيويورک کمتر از حمل همان مقدار کالا به چند صد کيلومترى شيکاگو خرج بر مى داشت. با ادغام جهت برداشتن رقابت، کمپانى هاى رقيب داد و ستد حمل کالا را بر اساس يک طرح از پيش برنامه ريزى شده تقسيم نمودند که منجر به جمع شدن کل در آمد حاصله جهت تقسيم و توزيع در يک حساب مشترک مى شد.


مخالفت مردم از اين شيوه ها باعث دخالت دولت هاى محلى براى تنظيم معاملات گشت. اين نظارتها مقدارى موثر بود ولى مسئله جنبه ملى داشته و دخالت کنگره را لازم داشت.


در سال 1887 ، پرزيدنت گروورکليولند (Grover Cleveland) قانون بازرگانى و داد و ستد بين ايالتى (Interstate Commerce Act) را امضا نمود که هزينه هاى گزاف، ا دغام جهت از بين بردن رقابت، تخفيف و تبعيض نژادى را ممنوع مى کرد و همچنين عاملى شد جهت تاسيس کميسيون بازرگانى بين ايالتى (Interstate Commerce Commission) تا عليه تخطى از اين قانون عمل کند. در طى اولين دهه پس از تصويب اين قانون، خطوط آهن از تصميمات ديوان عالى بهره جسته و علنأ تمامى کوشش هاى ICC را جهت تنظيم ونظارت و نيز کاهش نرخ خنثى نمودند.


کليولند همچنين در زمنيه مبارزه با تعرفه هاى گزاف، که اساسأ بعنوان يک عمل اضطرارى جنگى برداشته شده و بعدها بعنوان يک خط مشى دائمى ملى تحت روساى جمهورى جمهورى خواه که سياست هاى آن دوره را کنترل مى کردند، اتخاذ شده بود ، به مقابله پرداخت. کليولند که يک دمکرات بود، تعرفه هاى سنگين را عامل اصلى رشد سرسام آور هزينه زندگى و رشد سريع اتحاديه شرکت ها مى دانست. پس از سالها که در طى آن تعرفه مورد سياسى پيدا نکرده بود، دمکرات ها در سال 1880 پيشنهاد " تعرفه فقط بردر آمد " را به ميان آوردند و بزودى سروصداى اصلاحات فورى بلند شد. کليولند در پيام سالانه خود به کنگره در سال 1887 عليرغم اخطارات قبلى که از او خواسته شده بود تا از اين جريان داغ بهره جويى نکند، کشور را با تقبيح و سرزنش دست راستى هاى افراطى که عاملى شده اند تا اصل حفاظت از صنايع آمريکا بر عليه رقابت خارجى تا سر حد خود برسد، برخيزانيد.


تعرفه بعنوان موضوع اصلى مبارزات انتخاباتى سال 1888 در آمد و نامزد انتخاباتى حزب جمهورى خواه بنجامين هريسون (Benjamin Harrison) که مدافع سيستم حمايت از توليدات داخلى بود، با اختلاف ناچيزى پيروز شد. دولت هريسون ، با به انجام رساندن وعده هاى انتخاباتى، قانون تعرفه مک کينلى(McKinley)را در سال 1890 امضا نمود که بر اساس آن کليه صنايع تثبيت شده حفاظت و حمايت شده و " صنايع نوزا" تشويق به توسعه مى شوند. نرخ هاى بالاى تعرفه هاى جديد باعث افزايش نرخ هاى خرده فروشان شده که باعث نارضايتى عام گشت.


در طى اين دوره، انزجار عام بر عليه شرکتهای اعتباری افزايش يافت. شرکت هاى غول آساى کشور ، هدف حملات تلخ و شديدى از سوى اصلاح طلبانى چون هنرى جورج و ادوارد بلامى (Edward Bellamy) شدند که خود به شکل يک مسئله سياسى داغ در آمد. قانون آنتى تراست (Anti-trust) شرمن که جهت براندازى امتيازات انحصارى در سال 1890 به تصويب رسيد، کليه شرکت هاى ادغام شده را از بازرگانى و داد و ستد بين ايالتى ممنوع ساخت و قدم هايى را جهت اجراى پرداخت غرامت و جرايم سنگين به اجرا گذاشت . اين قانون که با ابهامات کلى نوشته شده بود، پس از تصويب تا حد ناچيزى موثر واقع شد. ولى يک دهه پس از آن در طى دولت تئودور روزولت، کار برد موثر آن باعث شد که رئيس جمهور عنوان " عامل ضد تراست " را به خود گيرد.


انقلاب کشاورزى


عليرغم فراورده ها و نتايج عظيم صنعتى، کشاورزى شغل اسلسى کشور باقى ماند. انقلاب کشاورزى - به موازات انقلاب در کارخانجات و صنايع پس از جنگ داخلى - با انتقال کار دست به ماشين های مزرعه دارى و از امرار معا ش به کشاورزى بازرگانى همراه بود. بين سالهاى 1860 و 1910 ، تعداد مزارع در آمريکا 3 برابر شد و تعداد آنها از 2 به 6 ميليون رسيد، در حاليکه مساحت مزارع بيش از 2 برابر شده و از 160 ميليون به 352 ميليون هکتار رسيد.


بين سالهاى 1860 تا 1890 ، توليد اقلامى چون جو ، ذرت و پنبه کليه آمارهاى قبلى را در آمريکا به سرعت پشت سر گذاشت. در طى همين مدت زمان جمعيت کشور بيش از 2 برابر شد که بيشتر آن در شهرها بود. زارعين آمريکا آنقدر محصول دانه و پنبه ببارآوردند وآنقدر گوشت و گوشت خوک پرورانيدند و آنقدر پنبه ريساندند که نه تنها جواب گوى تقاضاهاى کارگران آمريکا و خانواده يشان شد بلکه ما زاد روزافزونى نيز پيدا کرد.


چندين عامل باعث چنين موفقيت عظيمى بود. يکى از آنها گسترش بسوى غرب بود. عامل دوم بکارگيرى ماشين آلات در امر مزرعه دارى بود. يک زارع در سال 1800 ، با استفاده از داس ، شايد قادر به درو 20 در صد يک هکتار جو در روز مى بود. سى سال بعد، با چهار چوب کلاف اين رقم به 80 در صد در روز رسيد. در سال 1840، سيروس مک کورميک با ماشين معجزه آساى خود که ده سال بود روى آن کارمى کرد قادر گشت تا دو و حتى 2.5 هکتار را با دستگاه خود شخم زند. او با پيش بينى ميزان تقاضاى دستگاه خود به روستاى کوچک و تازه پاى شيکاگو نقل مکان کرد و در آنجا يک کارخانه به راه انداخت و تا سال 1860 نزديک 250 هزار واحد از اين دستگاه را فروخت.


ماشين هاى زراعت ديگرى نيز با سرعت توليد شدند: ماشين ريسندگى ، دستگاه خرمن کوبى و همچنين دستگاه درو - خرمن کوبى. زراعت مکانيکى، ماشين هاى درو، پوست کن ها و انواع و اقسام دستگاههاى مشابه بوجود آمد که از آن جمله ، کرم جدا کن، کود پخش کن ، دستگاههاى کاشت سيب زمينى ، علف خشک کن ، ماشين هاى جوجه کشى و صدها اختراع ديگر بودند.


علم به طرز محدودى در امر ماشينه کردن کشاورزى ، مهم جلوه مى کرد. در سال 1862 ، قانون کالج موريل لند گرانت(Morrill Land Grant College Act) به هر ايالتى زمين هاى عمومى را اختصاص داد تا کالج هاى صنعتى و کشاورزى تاسيس کنند. اين زمين ها ،هم به مصرف موسسات آموزشى و هم به منظور مراکز تحقيقات مزرعه دارى و کشاورزى مى رسيد. سپس کنگره بودجه اى را در جهت تشکيل ايستگاههاى تجربيات کشاورزى در سراسر کشور اختصاص داد و همچنين مقدارى نيز به وزارت کشاورزى اختصاص داه شد تا به اهداف تحقيقاتى برساند. با آغاز قرن تازه، دانشمندان در سراسر آمريکا بر روى انواع و اقسام پروژه هاى کشاورزى کار مى کردند. خط مشى دولت که کشاورزان را قادر ساخته بود تا محصولات خود را افزايش دهند، نهايتأ آنقدر محصول مازاد بوجودآورد که قيمتها در بازار کاهش يافت و زارعين را از وضعيت ناراضى کرد.


يکى از اين دانشمندان بنام مارک کا رلتون (Mark Carleton) از سوى وزارت کشاورزى به روسيه اعزام شد. در آنجا او قادر به يافتن وصادر کردن جوى زمستانى ضد خشکسالى و ضد زنگ گياهى به کشور شد که هم اکنون عامل بيش از نيمى از محصول جوى آمريکاست. دانشمند ديگر، ماريون دورسه (Marion Dorset) به سراغ وبا رفت ، در حاليکه دانشمند ديگرى، جورج مولر (George Mohler) به جلوگيرى از بيمارى پا و دهان پرداخت. يک محقق از شمال آفريقا ، ذرت کفير(Kaffir) وارد کرد و محقق ديگر، آلفا آلفا زرد از ترکستان وارد ساخت. لوتر بربانک (Luther Burbank) د رکاليفرنيا انواع و اقسام ميوه ها و سبزيجات گوناگون را ببار آورد؛ در ويسکانسين، استيون بابکوک (ُStephen Babcock)موفق به تدربير روشى جهت تعيين مقدار چربى شيرگشت ؛ در انستيتو تاسکگى آلاباما ، دانشمند آمريکائى آفريقائى الاصل جورج واشنگتن کارور (George Washington Carver) صدها استفاده نوين ا ز بادام زمينى ، سيب زمينى شيرين و سبوس لوبيا يافت.


جنوب تقسيم شده


در دهه 1880 ، جنوبى ها تلاش زيادى جهت جذب صنايع کردند. انگيزه ها و محرکهاى زيادى به سرمايه داران پيشنهاد داده شد تا صنايع توليد فولاد، چوب، تنباکو و نساجى را به راه اندازند. ولى در سال 1900 ، در صد سهم جنوبى ها از صنايع مادر کشور به همان اندازه اى بود که د رسال 1860 بود. بعلاوه، هزينه اين حرکت عظيم براى صنعتى شدن بسيار گزاف بود: بيمارى و کار کشيدن از کودکان در شهرهاى کارخانه اى جنوب بسرعت زياد شد.


سى سال پس از جنگ داخلى، اکثريت مناطق جنوب، فقير، بطوری فوق العاده بصورت کشاورزى و از لحاظ اقتصادى بسيار وابسته مانده بود. جامعه جنوب، جدايى اجتماعى شديد سياه از سفيد را به اجرا گذاشته و خشونت نژادى متداولى را متحمل مى شد.


جنوبى هاى سفيد سرسخت که با استفاده از موقعيت خود در دولت ملى در واشنگتن با نوسازى مخالفت مى ورزيدند، راههايى جهت تحکيم برترى سفيد پوست را از طريق کنترل قوانين ايالتى تدبير نمودند. چندين تصميم ديوان عالى آمريکا تا حدى نظرات اين جنوبى ها را تقويت کرد که از جمله در آغاز دهه 1870 ، نقطه نظرهاى محافظه کارانه سنتى توازن لازم قدرت بين ايالت و دولت فدرال بود.


در سال 1873 ، ديوان عالى پى برد که بند 14 قانون اسا سى ( حق تابعيت رانمى توان از کسى گرفت)، هيچگونه امتياز خاص يا مصونيتى جهت محافظت آمريکائى هاى آفريقائى الاصل از قدرت دولت محلى ، اعطا نمى کند. همچنين در سال 1883، ديوان عالى همچنين راى صادر کرد که بند چهاردهم قانون اساسى، ا فراد را ( برخلاف ايالات) از تبعيض نژادى منع نمى کند. و در مورد پلسى بر عليه فرگوسن در سال 1896، دادگاه نظرداد که اصل" جداى از هم ولى بطور مساوى" در مورد تسهيلات عمومى مثل قطار و رستوران براى آمريکائى هاى آفريقائى الاصل حقوق آنها را زير پا نمى گذارد.


ديرى نگذ شت که سياست جدا سازى وتبعيض( از لحاظ نژادي) به هر عرصه زندگى و حيات در جنوب، از خطوط راه آهن گرفته تا هتل ها ، رستوران ها و مدارس رخنه کرد. بعلاوه ، هر قسمتى از زندگى که قانون آنها را مجزا نمى کرد، عادت و آداب و رسوم باعث سوايى و جدايى سياه از سفيد مى گشت. بسيارى از آمريکائى هاى آفريقائى الاصل که با تبعيض نژادى عظيمى مواجه شده بودند، به حمايت از برنامه بروکر واشنگتن(Brooker T. Washinton) بزرگترين رهبر سياه پوست اواخر قرن 19 و اوايل قرن بيستم، برخاستند. او به آنها پيشنهاد کرد که بر روى اهداف اقتصادى معتدل تمرکز کرده و تبعيض نژادى اجتماعى را موقتا پذيرا شوند. برخى ديگر ، تحت رهبرى متفکر آمريکائى آفريقائى الاصل، دو بويس، (W.E.B. DuBois) قصد به بر اندازى سياست تبعيض نژادى از طرق سياسى کردند. ولى با همد ستى دو حزب اصلى، تقاضاها و فرياد هاى عدالت نژادى حمايت اندکى را بدست آورد و قوانين تبعيض نژادى تا نيمه دوم قرن بيستم در جنوب باقى ماند.


آخرين مرز


در سا ل 1865، خط مرزى ، حدود غربى ايالات مجاور رودخانه مى سى سى پى را شامل و تا قسمت هاى شرقى ايالات کانزاس و نبراسکا مى رسيد. ماوراى اين لايه باريک زارعين پيشگام ، دشتهايى وجود داشتند که تا دامنه هاى کوههای راکی (Rocky) کشيده مى شدند. پس از آن، تقريبأ به مسافت 1600 کيلومتر، تکه هاى عظيم کوهها قرار داشت که بسيارى از نقره ، طلا و فلزات ديگر غنى بودند. در انتهاى آن، دشتها و صحرا ها تا سواحل پر درخت و اقيانوس آرام امتداد مى يافت. جداى از مناطق مسکونى کاليفرنيا و جاهاى پراکنده ديگر ، منطقه وسيعى در داخل کشور توسط آمريکائيان بومى پر بود که در ميان آنها قبايل گريت پلينز (Great Plains) ، سوو (Sioux) ، بلک فوت(Blackfoot) ، پانى (Pawnee) و شايان (Cheyenne) و همچنين فرهنگ هاى سرخ پوستى جنوب غربى شامل آپاچى (Apache) ، ناواهو (Navajo) و هوپى (Hopi) بودند.


نزديک يک ربع قرن پس ازاين ، علنأ تمامى اين منطقه پهناور به ايالات و مناطق تقسيم شد. معدن چيان، به کوهها رفته و با حفر زمين ، درنوادا، مونتانا و کلرادو جاى زندگى براه انداختند. گاو چرانان، با استفاده از دشت هاى سر سبز بى انتها، دست بر روى منطقه پهناورى که از تکزاس تا دهانه شمالى رودخانه مى سى سى پى کشيده مى شد گذاشتند. پشم گوسفند چيان راه خود را به دره ها و دامنه کوهها يافت. مزرعه داران گاو آهن هاى خود را برزمين ها و دره هاى عظيم فرو بردند و دهانه بين شرق و غرب بسته شد. تا سال 1890 ، مرز کاملأ ناپديد شده بود.


استقرار از طريق قانون دريافت زمين دولتى (Homestead Act)1862 که بر طبق آن هر شهروندى که بر زمينى سکنى گزيده و باعث گسترش زمين خود گردد، 64 هکتار زمين رايگان داده مى شود ،رونق گرفت . متاسفانه براى زارعين آتى ، خود زمين مناسب گله دارى بود تا کشت و به همين علت تا سال 1880 ، تقريبأ 000, 400, 22 هکتار زمين رايگان در اختيار گله داران يا خطوط آهن قرار داشت.


در سال 1862 ، کنگره همچنين امتيازخط آهن يونيون پاسيفيک را امضا نمود که با استفاده عظيم از نيروى بازوى سربازان قديمى و مهاجرين ايرلندى ساخته شده بود از کانسيل بلا فز (Council Bluffs)آيووا به سمت غرب کشيده مى شد. در همان زمان، خط آهن سنترال پاسيفيک شروع به تأسيس خطى از ساکرامنتو، کاليفرنيا به سمت شرق نمود که تا حد زيادى به نيروى کار مهاجرين چينى وابسته بود. کل کشور همانطور که اين دو خط آهن بتدريج به يکديگر نزديک مى شدند به هيجان آمده بود و نهايتأ در روز 10 مه ، 1869 در پرومانتورى پوينت (Promontory Point)در يوتا به يکديگر رسيدند. مدت مسافرتى که دو اقيانوس را از هم جدا مى ساخت از ماههاى طولانى به شش روز رسيد. شبکه راه آهن بين ايالتى شروع به رشد نمود و تا سال 1884 ، 4 خط، منطقه دره مى سى سى پى مرکزى را به پاسيفيک متصل نمود.


اولين هجوم عظيم جمعيت بسوى کرانه غربى به سوى مناطق کوهستانى آغاز شد جائى که در سال 1848 در کاليفرنيا يافت شد، و همانطور ده سال بعد در کلرادو و نوادا ، در دهه 1860 در مونتانا و وايومينگ و همچنين در دهه 1870 در بلک هيلزمنطقه داکوتا. معدن چيان راه را باز کرده و در مناطق گوناگون سکنى گزيدند، و بنيادهاى مزرعه دارى و گاودارى رابرپا ساختند. در پايان فقط چند گروه بودند که تمامأ به کار معدن، ثروت واقعى ايالات مونتانا، کلرادو، وايومينگو ، آيداهو و کاليفرنيا که همانا چمنزاروزمين بود ، پرداختند.


گاوچرانى و گله دارى ، که مدتها در تگزاس يک صنعت بزرگ بود، پس از جنگ هاى داخلى ، وقتى که سرمايه گذاران گله هاى خود را بسوى شمال بطرف زمين هاى پهناور راندند، رونق گرفت. گله ها ، با تغذيه فراوان در طول راه ، با جثه اى بزرگ تر و فربه تر از نقطه شروع، به ايستگاههاى حمل در کانزاس مى رسيدند. بزودى ، اين " راه طولانى" يک رويداد معمولى گشت و بفاصله صدها کيلومتر، تمامى راه پوشيده از رمه هايى بود که بسوى شمال در حرکت بودند. گله دارى به منطقه ميسورى گسترش يافت و گله هاى عظيمى در کلرادو ، وايومينگ ، کانزاس ، نبراسکا و منطقه داکوتا پرورش يافتند. شهرهاى غربى به صورت مراکز ذبح وآماده کردن گوشت در آمد.


گله دارى راهى جديدى براى زندگى به مردم نشان داد که در مرکز آن يک کابوى (گاوچران) خوش منظر قرار داشت. گرچه واقعيت زندگى کابويى با کار طاقت فرسا و دستمزد کم از يک زندگى رمانتيک بسيار دور بود، حماسه اساطيرى او در تصورات فرهنگ آمريکا از افسانه هاى " دايم " دهه 1870 گرفته تا فيلم هاى جان وين و کلينت ايستوود در اواخر قرن بيستم به قدرت خود باقى ماند.


در مجموع بين سالهاى 1866 و 1888، نزديک 6 ميليون رأس از تگزاس به زمستانهاى سرد دامنه هاى کلرادو ، وايومينگ و مونتانا نقل مکان کردند. رونق گله دارى در سال 1885 وقتى که مسيرراه آنقدر حاصل خيز و سبز شد که مسافت نقل و انتقال سهل گشت و در بعضى نقاط به مسير هاى راه آهن نيز بر مى خورد ، به اوج خود رسيد. درست پشت سرگاوچران ها ، درشکه هاى زارعين با اعضاى خانواده هايشان ، اسب ها ، گاوها و خوکهايشان به حرکت درآمدند. برطبق قانون دريافت زمين دولتى، اين افراد جهت حفظ املاک خود ، با پديده جديد سيم خاردار، املاک خود را کاملأ محفوظ نگاه مى داشتند. گاو چران ها ديرى نگذشت که از زمين هايى که مدتها از روى آن بدون عنوان قانونى رفت و آمد مى کردند، بيرون رانده شدند. بزودى " غرب وحشى " رومانتيک به زندگى خود خاتمه داد.


گرفتارى سرخپوستان


همانند مشرق، حرکت بسوى دامنه ها ، کوهها و دره ها توسط گاوچرانان و سکنه موجب منازعات متوالى با سرخپوستان غرب گشت. بسيارى از قبايل آمريکاى بومى -- از يوتز گريت بيسين (Utes of Great Basin) گرفته تا نز پرسز(Nez Perces) آيداهو - در هر موقعيتى با سفيد پوستان مى جنگيدند. ولى سوو هاى دامنه هاى شمالى و آپاچى هاى جنوب غربى از بقيه بيشتر با گسترش مرز به مخالفت بر خاستند. سوو ها با رهبران پر قدرتى چون رد کلاود (Red Cloud) و کريزى هورس (Crazy Horse)، در جنگ هاى سواره سريع بسيار مهارت داشتند. آپاچى ها به همان اندازه ماهر و فرّار محيط هاى صحرايى و دره ها وآماده به جنگ بودند.


جنگ و جدال با سرخ پوستان پلينزبا قتل عامی که سووها از سفيد پوستان در سال 1862کردند آغاز شد و درطول جنگ هاى داخلى ادامه داشت. در سال 1876 آخرين جنگ وخيم با سووها آغاز شد وآن وقتى بود که هجوم به مناطق طلا خيز داکوتا به بلک هيلز (Black Hills)رخنه کرد. ارتش قرار بود که معدن چيان را از مناطق شکار سووها بدور نگاه دارد ولى کار عمده اى براى محافظت زمين هاى سرخپوستان صورت نگرفت. با اين حال وقتى که به ارتش دستور داده شد که عليه مشتى از افراد سوو که بر طبق حقوق عهد نامه امضا شده اشان به شکارمی پرداختند، بپاخيزد ، ارتش با شدت وقاطيعت تمام وارد عمل شد.


در سال 1876، بعد از چند در گيرى بى نتيجه، ژنرال جورج کاستر(George Custer) مرکز اصلى تمرکز سووها ومتفقين آنها را در رودخانه ليتل بيگ هورن (Little Big Horn) يافت. کاستر و مردان او که از دسته خود جدا گشته بودند، کاملأ درآنجا تار و مار شدند. سپس در سال 1890 ، يک سنت رقص روح در منطقه مخصوص سووی شمالى در وونددنى (Wounded Knee) ، داکوتاى جنوبى منجر به يک در گيرى فاجعه آميز طولانى گشت که در آن صدها تن از مردان، زنان و بچه هاى سوو کشته شدند.


البته مدتها پيش از اين ، روش زندگى سرخ پوستان پلينز با تارو مار کردن بوفالوها ، که تقريبأ در طول دهه بعد از 1870 بعلت شکارهاى پى درپى به انقراض مى رفتند، نابود گشته بود. در عين حال، جنگ هاى آپاچى در جنوب غرب تا موقع دستگيرى جرانيمو ، آخرين سر قبيله سرخ پوست در سال 1885، ادامه يافت.


خط مشى دولت از زمان دولت مونرو بر اين منوال بود که سرخ پوستان را تا حد عدم دسترسى سفيد پوستان به آنها نقل مکان دهد. ولى فقط زمين هاى اختصاص داده شده به سرخ پوستان کوچکتر و کوچکتر مى شد و بسيارى به عملکرد دولت در رابطه با آمريکائيان بومى به اعتراض بر خاستند. براى مثال هلن هانت جکسون (Helen Hunt Jackson)، يک شرقى که در غرب زندگى مى کرد، کتابى بنام " قرن رسوائى (A Century of Dishonor)" در سال 1881، نوشت که درد و بيچارگى سرخ پوستان را در آن بتفصيل درج نمود و کتاب در وجدان کشور مانند خارى فرورفت. بسيارى از اصلاح طلبان معتقد بودند که سرخ پوستان بايد در فرهنگ حاکم بر جامعه قاطى شوند. حتى دولت فدرال مدرسه اى در کارلايل پنسيلوانيا تاسِيس نمود که در آن اعتقاد و ارزش هاى سفيد ها را به جوانهاى سرخ پوست مى آموخت. (در همين مدرسه بود که آمريکائى بومى، جيم تورپ(Jim Thorpe) ، که از او اغلب بعنوان بهترين ورزشکارى که آمريکا هرگز زاده است، نامبرده مى شود و شهرت خود را در اوايل قرن بيستم يافت، را تربيت کرد.)


در سال 1887 قانون داوز (Dawes Act) خط مشى سرخ پوستان دولت آمريکا را عوض کرد و به رئيس جمهور اين اجازه را داد که زمين هاى قبايل را تقسيم کرده و 65 هکتار زمين به سرپرست هر خانواده اهدا کند. چنين اختصاصى براى 25 سال به عهده دولت باقى خواهد ماند و پس از آن صاحب ملک ، سند کامل و تابعيت را دريافت خواهد کرد. زمين هايى که از اين طريق توزيع نشده براى فروش به مهاجرين عرضه خواهد شد. اين خط مشى گرچه با نيت پاک عرضه شده بود نتايجى اسف بار ببار آورد، چون اجازه غارت بيشتر زمين هاى سرخ پوستان را مى داد. بعلاوه، يورش آن به سازمان مشترک قبايل باعث درهم ريختن هر چه بيشتر فرهنگ سنتى گشت. در سال 1934 ، خط مشى آمريکا مجددأ در قبال سرخ پوستان با قانون سازماندهى مجدد سرخپوستان (Indian Reorganization Act) تغيير يافت که بر طبق آن دولت سعى بيشترى جهت حفظ حيات مشترک قبيله اى در زمين هاى اختصاص داده شده به سرخ پوستان می نمود.


امپراطورى ( دو جنبه اى )


آخرين دهه قرن نوزده ، دوره گسترش امپراطور گونه آمريکا محسوب مى شود چون نفوذ، و گه و بيگاه حوزه قلمرو خود را بر روى زمين هاى بسيار پهناور آتلانتيک و پاسيفيک و تا آمريکاى مرکزى بسط داد. ايالات متحده به جهت تاريخ نبردهاى خود عليه امپراطورى هاى اروپا و توسعه دمکراتيک واحد خود، مسير ديگرى نسبت به رقباى اروپائى خود پيمود.


منابع توسعه طلبى آمريکا نيز در اواخر قرن 19 گوناگون بود. از لحاظ بين المللى ، دوره آشوب امپراليستى محسوب مى شد چون قدرت هاى اروپائى با يکديگر جهت تقسيم آفريقا مسابقه گذاشتند و جهت نفوذ و داد و ستد در آسيا همراه با رقيبى جديد چون ژاپن ، به تلاشهاى عظيمى پرداختند. بسيارى از آمريکائيها، منجمله شخصيت هاى بزرگ و با نفوذى چون تئودور روزولت و هنرى کابوت لاج (Henry Cabot Lodge) و اليهو روت (Elihu Root) بر اين اعتقاد بودند که ايالات متحده جهت تضمين، تثبيت و حفظ منافع خود مى بايست دايره نفوذ اقتصادى خود را نيز بسط دهد. نقطه نظر دريائى ديگرى بر اين نکته برترى جست و آن نقطه نظر، اقتضاى يک ناوگان و شبکه کاملأ گسترده دريائى که اساس امنيت اقتصادى و سياسى مملکت را تشکيل دهد را مى نمود. بشکلى کلى تر ، دکترين " سرنوشت آشکار " که براى نخستين بار جهت بسط بين قاره اى آمريکا بکار رفت، اکنون به اين صورت احيا شده که ايالات متحده اين حق و وظيفه را دارد تا نفوذ و تمدن خود را در نيمکره غربى و جزاير کارائيب و همچنين ماوراى پاسفيک گسترش دهد.


همزمان ، صداهاى ضد امپرياليستى از ائتلافات گوناگون دمکرات هاى شمالى و جمهوريخواهان اصلاح طلب ثابت و بلند شد. در تنيجه ، فراگيرى امپراطورى آمريکا ، تدريجى و متضاد بود و دولتهاى مستعمره اى اغلب نگران مسايل بازرگانى و اقتصادى بودند تا کتنرل سياسى.


اولين دستاورد آمريکا در ماوراى مرزهاى منطقه اى خود، خريد آلاسکا از شوروى در سال 1867 بود. آلاسکا بطور پراکنده از اينويت ها (Inuit)و مردمان ديگر بومى تشکيل مى شد. بيشتر آمريکائيان نسبت به اين عمل وزير کشور آمريکا ويليام سوارد(W. Seward)يا بى تفاوت مانده و يا خشمگين شدند و آلاسکا تا مدتها اسمهايى چون " بى خردى سوارد " و يا "جعبه يخ سوارد " لقب گرفته بود. ولى 30 سال بعد وقتى که طلا در رودخانه کلوندايک - آلاسکا کشف شد، هزاران آمريکائى بسوى شمال حرکت کردند و بسيارى از آنها دائمأ مقيم آنجا شدند. وقتى که آلاسکا چهل و نهمين ايالت در سال 1959 شد، جاى تگزاس را بعنوان بزرگترين ايالت گرفت.


جنگ اسپانيا - آمريکا که در سال 1898 بوقوع پيوست ، نقطه عطفى در تاريخ آمريکا محسوب مى شد. در طى چند سال پس از اتمام جنگ، ايالات متحده کنترل يا نفوذ خود بر روى جزاير درياى کارائيب ، پاسيفيک مرکزى و تا نزديکى هاى آسيا بکارمى برد.


تا دهه 1890 ، کوبا و پورتوريکو تنها باقيمانده هاى امپراطورى اسپانيا در دنياى نوين بشمار مى رفتند، در حاليکه جزاير فيليپين مرکز قدرت اسپانيا در اقيانوس آرام بشمار مى رفت. شروع جنگ ، سه منبع اصلى را با خود داشت: عداوت مردمى به فرمانروائى استبدادى اسپانيا؛ همدردى آمريکا به تقاضاى مردم جهت استقلال؛ و روحيه تازه پيشروى ملى در آمريکا، که تا حدى با يک احساس " وطن پرستى " و ملى گرايى تحريک شده بود.


در سال 1895 ، خشم در حال گسترش کوبا عليه استبداد کشور ما در به جنگ استقلال منجر شد. ايالات متحده مراحل اين نهضت را با نگرانى شاهد بود. بيشتر آمريکائيان با کوبانى ها همدرد بودند ولى پرزيدنت کليولند مصمم بود که بى طرفى خود را نگاه دارد. سه سال بعد ، در طى دولت مک کينلى (McKinley) ناوگان جنگى آمريکا بنام مين (Maine) در حاليکه در بندرهاوانا لنگر انداخته بود تحت شرايطى که هنوز به قطعيت معين نشده ، نابود گشت. بيش از 250 نفر کشته و طغيانى از خشم همراه احساسات جريحه دار شده کشور را در خود فرو برد. گرچه تا يک مدتى مک کينلى سعى در حفظ صلح داشت، در طى چند ماه ، با ايمان به اينکه تاخير بيهوده است، او دخالت نظامى را پيشنهاد نمود.


جنگ با اسپانيا سريع و سرنوشت ساز بود، در طول 4 ماه جنگ، حتى يک عقب نشينى از سوى آمريکا رخ نداد. يک هفته پس ازاعلان جنگ ، کمودور جورج دووى (Dewey) ، که در هنگ کنگ بود، با 6 اسکادران کشتى جنگى به سوى فيليپين به حرکت در آمد. به او دستور داده شده بود که جلوى ناوگان اسپانيا را براى مانور در آبهاى آمريکا بگيرد. او تمام ناوگان اسپانيا را در لنگر بدام انداخت و تمامى را بدون اتلا ف يک آمريکائى، نابود کرد.


در همين حال ، در کوبا، سربازان نزديک شهر سانتياگو پياده شدند و پس از يک سرى پيروزى هاى پى در پى، به سوى بندر شليک نمودند. لاشه چهار کشتى جنگى اسپانيائى که در حال ترک بندر بودند ساعاتى بعد بر روى آب ماند.


از بوستون تا سانفرانسيکو ، وقتى که خبر سقوط سانتياگو به آمريکا رسيد، شيپورها بلند و پرچمها به اهتراز در آمد. روزنامه ها و جرايد ، خبرنگاران را به کوبا و فيليپين اعزام کردند، تا از قهرمانان تازه کشور خبر آورند. مهم ترين قهرمانان، جورج دووى (Dewey) از مائيل و تئودور روزولت ، که از پست معاونت وزارت نيروى دريائى استعفا داده بود تا سرپرستى " سخت سواران " را، که گردان داوطلبى بود که او جهت خدمت در کوبا پرورش داده بود، بعهده گيرد. اسپانيا بزودى دعوى صلح را پذيرفته و در عهد نامه اى که در روز دهم دسامبر 1898 امضا نمود، کوبا را به آمريکا ، جهت اشغال موقت تا قبل از استقلال جزيره ، تحويل داد. بعلاوه ، اسپانيا همچنين پورتوريکو و گوام را نيز بعنوان غرامت جنگى و همچنين فيليپين را به قيمت 20 ميليون دلار فروخت.


داشتن مالکيت بر خاک خارجى يک تجربه جديد براى آمريکا بود . در نتيجه ، مناطق جديد تشويق شدند تا بسوى دولت هاى خود مختار دمکراتيک گام بردارند، سيستمى که هيچيک از آنها درآن تجربه قبلى نداشتند.


با اين حال، آمريکا وقتى که خود را مواجه با يک حرکت استقلال طلبانه مسلح در فيليپين در اولين دهه اشغال خود، يافت ، خود را در نقش مستعمره نشين آشنايى يافت. فيليپين حق انتخاب هر دو مجلس را در سال 1916 بدست آورد و در سال 1936 جمهورى خود مختار فيليپين تشکيل يافت. در سال 1946 ، پس از جنگ جهانى دوم، جزاير استقلال کامل خود را بازيافتند.


دخالت آمريکا در منطقه پاسيفيک فقط به فيليپين محدود نشد. سال جنگ آمريکا - اسپانيا همچنين شاهد آغاز مناسبات جديد با جزاير هاوائى بود. تماس قبلى با اين جزاير اساسأ از طريق ميسيونرها و گاهى اوقات بازرگانان بود. پس از سال 1865، آمريکائيان شروع به گسترش و بهره بردارى از منابع اين جزاير - اساسأ نيشکر و آناناس - نمودند. وقتى دولت سلطنتى اعلام داشت که قصد به اتمام نفوذ خارجى خود در سال 1893 دارد، سرمايه داران آمريکائى با اهالى پرنفوذ هاوائى همراه شده و دولتى جديد را تشکيل دادند که بعد ها به ايالات متحده متصل شد.


تظاهرات وسيعى در آمريکا برعليه استفاده از سربازان و نيروهاى آمريکا و ايده حکمرانى مستعمره گونه، پرزيدنت گروور و کنگره را وادارنمود تا نخست اين ضميمه سازى را رد کنند. ولى در پاسخ به خروش و طغيان ملى گرايى که از جنگ آمريکا - اسپانيا پديد آمده بود، کنگره در جولاى 1898 متفقانه رأى به ضميمه کردن جزاير داد و از اين رو شاهد يک پايگاه دريائى مهم در پرل هاربر (Pearl Harbor) شد. در سال 1959، هاوايى پنجاهمين ايالت آمريکا شد.


کوبا پس از ترک سربازان آمريکا در سال 1902 ، تا حد مختصرى استقلال يافت. ولى ايالات متحده اين حق را محفوظ داشت که در صورت لزوم جهت حفظ نظم داخلى به دخالت خود ادامه دهد که در 3 مورد نيز چنين شد تا اينکه در سال 1934 اين حق منسوخ شد. حتى با وجود استقلال کامل کوبا ، نفوذ اقتصادى و سياسى آمريکا تا سال 1959 بسيار پر قدرت باقى ماند تا اينکه فيدل کاسترو دولت وقت را سرنگون ساخته ويک رژيم مارکسيستى که مناسبات نزديکى با اتحاد شوروى داشت تشکيل داد.


پورتوريکو ، جزيره اى درست در شرق کوبا نيز شبيه به کوبا و فيليپين عمل کرد. در سال 1917 ، کنگره حق انتخاب تمامى قانون گذاران را به عهده پورتوريکوئئ ها گذارد. ولى همان قانون مسيرى متفاوت براى جزيره تعيين نمود که از اين طريق ، جزو مايملک آمريکا بحساب آمد و مهم تر از آن به تمامى اهالى آن، حق تابعيت آمريکا را عطا نمود. در سال 1950 کنگره آزادى کامل را جهت تصميم در باره آينده به خود پورتوريکوئى ها واگذار نمود. در راى گيرى 1952 ، شهروندان بر عليه يک کشور مستقل ويا استقلال کامل راى داده و در عوض ترجيح دادند وضعيت يک جمهورى را بخود گيرند. تعداد کثيرى از پورتوريکى ها در خاک آمريکا اقامت گزيدند تا از آن طريق دسترسى رايگان داشته و قادرشوند از تمامى حقوق مدنى و سياسى يک آمريکائى بهره جويند.


کانال و قاره آمريکا


جنگ با اسپانيا مجددآ علا قه آمريکا را در ساختن يک کانال بر فراز تنگه پاناما، که دو قاره بزرگ را بيکديگر وصل مى کرد، احيا نمود، فوايد چنين کانالى جهت بازرگانى آبى ، مدتها توسط کشورهاى بزرگ بازرگانى جهان مورد بررسى قرار گرفته بود؛ در واقع فرانسوى ها در ا واخر قرن 19 شروع به انجام چنين کارى کردند ولى به جهت مشکلات فراوان از آن دست کشيدند. حال که آمريکا قدرتى در درياى کارائيب و اقيانوس اطلس بشمار مى آمد ، نياز نظامى والاترى جهت چنين کانالى حس مى کرد تا از اين طريق در زمان لازم بتواند انتقال سريعتر کشتى هاى جنگى از يک اقيانوس به اقيانوس ديگر را به انجام رساند.


در آغاز قرن بيستم، آنچه که اکنون پاناما خوانده مى شود يک استان شمالى کشور کلمبيا بحساب مى آمد. وقتى که قوه قانونگذارى کلمبيا در سال 1903 از امضاى موافقت نامه اى که به آمريکا اين حق را مى داد تا يک کانال را ساخته و مديريت آن را بعهده گيرد، امتناع ورزيد ، گروهى از اهالى بى صبر پانامايى به پشتيبانى نيروهاى مارين آمريکا شورش به پا کرده و استقلال پاناما را از کلمبيا اعلام نمودند. کشور جدا شده به سرعت توسط پرزيدنت روزولت به رسميت شناخته شد. ( تحت مفاد اين عهد نامه که در نوامبر همان سال به امضاء رسيد، کانال در سال 2000 به مالکيت کامل پاناما در مى آمد.)


تکميل کانال در سال 1914 يک پيروزى عظيم صنعت مهندسى به حساب مى آمد که توسط کلنل جورج گوتالز (George W. Goethals) تکميل شده بود، در حاليکه غلبه انسان بر مالاريا و تب زرد در جنگلهای گرمسيرى از بزرگترين اکتسابات طب محسوب مى شد.


در تمام مناطق آمريکا لاتين، ايالات متحده وقت و بى وقت در موقع لازم به دخالت خود ادامه مى داد. بين سالهاى 1900 تا 1920 ، براى مثال ، امريکا در مسايل شش کشور نيمکره دخالت نمود و از اين طريق قيموميت هايى در هائيتى و جمهورى دومينيکن تاسيس نمود و گه وبيگاه سربازان مارين در نيکارا گوئه پايگاه داشته اند . د رسال 1867، ايالات متحده، فرانسه را تحت فشار گذاشت تا سربازان خود راکه از امپراطور ماکسيميليان در مکزيک حمايت مى کردند، از کشور بيرون برد. نيم قرن پس از آن ، بعنوان بخشى از تلاش ناموفق برای نفوذ بر انقلاب مکزيک ، آمريکا مجبور به فرستادن 11 هزار سرباز به بخش شمالى کشور شد تا بيهوده سعی کند شورشى و ياغی سرکش فرانسيکو پانچو "ويلا") (Francisco Pancho را دستگير کند.


ايالات متحده همچنين نقش عمده اى در تاسيس پايه ای بنيادين برای همکارى نزديک کشورهاى آمريکاى مرکزى و جنوبى بازى نمود. در سال 1889 ، وزير کشور جيمز بلين (James G. Blaine) پيشنهاد داد که 21 کشور مستقل نيمکره غربى دست به دست داده و سازمانى جهت حل و فصل صلح آميز اختلا فات و مناسبات اقتصادى نزديک تشکيل بدهند. کنفرانس پان آمريکن که در سال 1890 تشکيل يافت تدريجآ به شکل سازمانى هميشگى که در سالهاى نخستين به اتحاد پان آمريکا شهرت يافته بود تبديل گشت . اين سازمان امروز تحت سازمان ايالات آمريکا(Organization of American States (OAS)) مشغول بکار است.


بعلاوه دولت هاى بعدى هربرت هوور(Herbert Hoover)و فرانکلين روزولت حق دخالت آمريکا در آمريکاى لاتين را رد کردند. بويژه ، خط مشى همسايه خوب روزولت در دهه 1930 ، گرچه بهيچوجه بحرانهاى بين آمريکا و آمريکاى لاتين را کاهش نداد ، ولى بيشترجوى را که دخالت هاى قبلى آمريکا و عمل کرد هاى يک جانبه او بوجود آورده بود ، آرام نمود.


آمريکا و آسيا


آمريکا ، که بتازگى در فيليپين و با استحکام به هاوائى دست يافته بود، در آغاز قرن بيستم، اميد فراوانى جهت بازرگانى سنگين با چين داشت. از زمان شکست چين توسط ژاپن ( 1895_ 1894) ، برخى از کشورهاى اروپائى پايگاه هاى دريائى تشکيل داده و با بکارگيرى مناطق سوق الجيشى ، دايره نفوذ خود را تثبيت نموده بودند. اين کشورها همچنين با حقوق بازرگانى انحصارى، امتيازات جامعى براى سرمايه گذاراى در ساختن خط آهن و توسعه معدنى براى خود اختيار کرده بودند.


دولت آمريکا، در مناسبات ديپلماتيکى اوليه خود با آسيا ، دائمأ اصرار بر مساوات امتيازات بازرگانى براى تمامى کشور ها داشت. ولی آرمان گرايى در خط مشى خارجى آمريکا با خواست رقابت با قدرتهاى سلطنتى اروپا در خاور دورکاملا مغايرت داشت. در ماه سپتامبر 1899، وزير کشور جان هى (John Hay)، بيانيه اى به کشور هاى مورد نظر ارسال داشت که منجر به دکترين " درهاى باز" براى تمام کشورها بسوى چين شد. که بر اساس آن تساوى امکانات بازرگانى ( شامل تعرفه هاى برابر ، گمرک هاى بندرى و نرخ هاى راه آهن ) در بخش هايى که در کنترل آنها بود ، برقرار شود. عليرغم حالت آرمان گرايانه آن ، " درهاى باز" ، به يک مانور ديپلماتيکى تبديل شد تا بتواند فوايد و امتيازات يک مستعمره را بدون نياز به غصب آن از چين ، بدست آورد.


چينى ها با شورش باکسر (Boxer Rebellion) در سال 1900 ، عليه خارجيان بپا خاستند. در ماه ژوئن ، شورشيان بندر پايپنگ (بيژينگ) (Beijing) را محاصره و به سفارتخانه هاى خارجى حمله ور شدند. هى (Hay) فورآ به قدرت هاى اروپائى و ژاپن اعلام کرد که ايالات متحده با هر گونه دخالت درمنطقه چين و يا حقوق ادارى و ياعليه خط مشى درهاى باز ، مخالفت مى کند. به محض آنکه شورش سرکوب شد، نياز به مهارت هى بود تا برنامه آمريکا را جلو برده و چين را از غرامت هاى حاصله مصون نگه دارد. در ماه اکتبر، انگليس و آلمان بار ديگر ، توافق خود رابا خط مشى درهاى باز اعلام کرده و حفظ استقلال چين را مهم و از هر گونه حاکميت خارجى مصون اعلام کردند و بقيه کشور ها نيز از آن پس همين نظر را اعلام کردند.


در سال 1907 ، پرزيدنت تئودور روزولت به ترس نيروى کار آمريکا از رقابت از سوى دولت ژاپن که موقتأ مهاجرت نيروى کار را به آمريکا معلق گذاشته بود پاسخ داد. معاهده هاى بازرگانى آمريکا با ژاپن در طى نيمه دوم قرن نوزدهم و بخش عمده اى از قرن بيستم اساسأ صميمانه و آرام بود. يک مورد غير عادى در رابطه با دخالت پرزيدنت روزولت در جنگ روس - ژاپن 1905 - 1904 بود که در طى آن ، به آلمان و فرانسه اخطار داد که طرف روسيه را در عليه ژاپن نگيرند. در نتيجه کو شش هاى وى در دستيابى به يک توافق ، روزولت جايزه صلح نوبل را در سال 1906 دريافت نمود.