چــــکيـــده تــــاريــــخ آمــريـکا

بخش دوم : عصر مستعمرات


چــــکيـــده تــــاريــــخ آمــريـکا


پس آمريکائى کيست ، اين مرد؟
هکتور سنت جان کروکور(Hector St. John de Crevecoeur) ، 1762


مردمى نوين


بيشتر مهاجرين که در قرن هفدهم به آمريکا مهاجرت کردند، اهالى بريتانيا بودند ولى برخى نيز از کشورهاى هلند، سوئد و آلمان در مناطق مرکزى، هوگونوت هاى (Huguenots) فرانسوى در کاروليناى جنوبى و مناطقى ديگر، بردگانى از آفريقا، بويژه در جنوب و مقدارى نيز اسپانيائى و پرتقالى در سراسر مستعمرات پخش بودند.


بعد از سال 1680، انگلستان ديگر تنها منشأ اصلى مهاجرت محسوب نمى شد. هزاران پناهنده ، به قصد فرار از جنگ قاره اروپا را ترک کردند. بسيارى خانه و کاشانه خود را رها کردند تا از فقر ناشى از فشار دولت اجتناب ورزند.


تا سال 1690 جمعيت آمريکا به حدود 250 هزار نفر رسيد. از آن به بعد، هر 25 سال اين جمعيت دو برابر شد تا اينکه در سال 1775، به بيش از دوونيم ميليون نفر رسيد.


گرچه يک خانواده، بدون تطبـيق مجدد زياد ، قادر به نقل مکان از ماساچوست به ويرجينيا و يا از کاروليناى جنوبى به پنسيلوانيا بود ، ولى فرق بين مستعمرات کاملأ قابل تشخيص بود. مستعمرات به سه دسته تقسيم ميشدند.


نيو انگند ( NEW ENGLAND)


نيو انگلند در گوشه شمال غربى، پر از زمين هاى سنگى با لايه هاى باريک و زمين هاى پهن بود و زمستانهاى طولانى آن، گذران زندگى از طريق مزرعه دارى را مشکل مى ساخت. اهالى نيوانگلند، در جستجوى پيشه هاى ديگر، از نيروى آب بهره بردارى کرده و آسياب ها و کارخانه هاى چوب برى بر پا کردند. مرغوبيت الوار منطقه، کشتى سازى را رواج داد. بنادر بسيار عالى، داد و ستد را رونق داده و دريا منبع عظيم ثروت منطقه شد.


با حضور انبوه مهاجرين اوليه که در روستاها و شهر هاى اطراف بنادر زندگى مى کردند، بسيارى از نيوانگلندى ها دست بکار برخى داد وستدها شدند. مراتع سر سبز و درختان انبوه نيازهاى شهرنشينان را که در مزارع کوچک اطراف کار مى کردند بر مى آورد. نزديکى بهم، امکان تشکيل مدارس روستايى، کليساهاى روستايى ، که در آن شهروندان جمع شده و به امور مشترکشان رسيد گى مى کردند ، را فراهم ساخت.


مستعمره خليج ماساچوست ،امور بازرگانى خود را گسترش داد. از اواسط قرن 17 به بعد، اين منطقه رشدى عظيم داشت به شکلى که شهر بوستون به يکى از بزرگترين بنادر آمريکا تبديل شد.


الوار بلوط براى ساختن کشتى، کاج هاى بلند براى دکل و الوار و چوگان جهت اسکلت کشتى تمامأ ازجنگل هاى شمال شرقى کشور بدست مى آمد. کشتى سازان خليج ماساچوست با ساختن کشتى هاى خود و راندن آنها به سراسر دنيا، بنياد بازرگانى عظيمى را بنا نهادند که بتدريج از اهميت خاصى برخوردار شد. تا پايان دوره مستعمراتى، يک سوم تمامى کشتى هاى تحت سلطه بريتانيا در نيوانگلند ساخته مى شد. ماهى و فروشگاههاى کشتى و الوار آلات به صنعت صادرات رونق بيشترى داد.


ترابرهاى نيوانگلند بزودى پى بردند که عرق نيشکر و برده از کالاهاى مرغوب و سود بخش است. يکى از پررونق ترين و شايد ناخوشايند ترين داد و ستدهاى اين عصر، " تجارت سه گوش" بود. بازرگانان وترابران، بردگان را از سواحل آفريقا براى کارگيرى در مزارع نيشکر نيوانگلند خريدارى کرده و سپس آنها را درهند غربى ((West Indies می فروختند تا در آنجا شيره چغند را خريدارى و براى فروش به توليد کنند گان نيشکر محلى به وطن بياورند.


مستعمرات مرکزى


اجتماع در مستعمرات مرکزى بسيار متفاوت تر، شهرى تر و قابل تحمل تر از زند گى در نيوانگلند بود. از بسيارى جهات، پنسيلوانيا و دلاور (Delaware) موفقيت آغازين خود را به ويليام پن (William Penn)مديون هستند.


تحت رهبرى او، پنسيلوانيا بشکل موزون و سريع رشد نمود. تا سال1685، جمعيت آن به حدود 9000 نفر رسيد. مرکز اصلى مستعمره، شهر فيلا دلفيا بود، شهرى که بزودى مملو از خيابان هاى پردرخت فراوان، منازل سنگى و آجرى و لنگر گاه هاى پر رفت و آمد شد. تا انتهاى عصر مستعمراتى ، حدود بيش از يک قرن، نزديک به 30000 نفر از زبانها ، عقايد و مشاغل گوناگون در آنجا مى زيستند. استعداد اين افراد براى دست زدن به تجارت هاى موفقيت آميز، شهر فيلادلفيا را به يکى از مراکز برجسته آمريکاى اوليه در آورد.


گرچه کويکرها (Quaker) ، جمعيت اصلى فيلا دلفيا را تشکيل مى دادند، در مناطق ديگر پنسيلوانيا گروه هاى نژادى ديگرى نيز بخوبى حضور داشتند. آلمانى ها ماهرترين کشاورزان مستعمره بشمار مى رفتند. از صنايع مهم ديگر، صنعت کلبه ، ريسندگى، کفشدوزى، کابينت سازى و صنايع دستى ديگر بود.


پنسيلوانيا همچنين براى اسکاتلند – ايرلندى ها که در حدود اوايل قرن 18 پا به مستعمره گذاشتند گذرگاه اصلى دنياى نوين بشمار مى آمد. اين افراد که يکى از مقامات پنسيلوانيا آنها را "غريبه هاى گستاخ و مستمند" مى خواند، از انگليسى ها متنفر بوده و به تمام اعضاى دولت مظنون بودند . اسکاتلندي- ايرلندى ها بيشتر تمايل داشتند در مناطق دور از شهر سکنى گزيده تا در آنجا از طريق شکار و کشت هاى مختلف به زندگى ادامه دهند.


نيويورک، بر خلاف پنسيلوانيا که از انواع و اقسام افراد تشکيل مى شد و تصويرى از ماهيت چند زبانه بودن آمريکا بود. تا سال 1646 ، جمعيت ساکن نوار مرزى رودخانه هودسون (Hudson) شامل هلندى ها، فرانسويها، دانمارکى ها، نروژى ها، سوئدى ها ، انگليسى ها ، اسکاتلندي- ايرلندى ها، آلمانى ها، لهستانى ها، بوهميانى ها (Bohamians) ، پرتغالى ها و ايتاليائى ها مى شد که پيشگام ميليونها مهاجر نسل هاى بعدى شدند.


هلندى ها به سهم خود بعنوان عامل مهم و موثر اقتصادى اجتماعى منطقه نيويورک تا مدتهاى مديدى پس از سقوط هلند نو (New Netherland) به ائتلافشان با سيستم مستعمراتى بريتانيا، ادامه دادند. شيروانى هاى شيب دار آنها قسمت عمده و دائمى معمارى شهر شد و بازرگانان آنها، عامل موثر شلوغى و جو بازرگانى نخستين منطقه مانهاتان (Manhattan) بودند.


مستعمرات جنوبى


مستعمرات جنوبى، بر عکس نيوانگلند و مستعمرات مرکزى از منا طق زير تشکيل شده بودند: ويرجينيا، مريلند ، کاروليناى جنوبى و شمالى وجورجيا.


تااواخر قرن 17، بافت اجتماعى و اقتصادى ويرجينيا و مريلند تا حد زيادى به کشاورزان و مزرعه داران کوچک وابسته بود. کشتکاران منطقه تايدواتر( جذرومد ساحلي)، با حمايت نيروى بردگان، کنترل قدرت سياسى و بهترين زمينها را در دست داشتند. آنها خانه هاى عظيم ساخته و زندگى اشرافى براى خود راه انداخته بودند و تا حد امکان تماس خود را با دنيا و تمدن هاى خارج نگه مى داشتند.


در همان زمان، کشاورزان مالک زمين خود، که روى قطعه زمينهاى کوچکتر کار مى کردند در مجالس مردمى تر خود را داخل کرده و تدريجأ راه خود را به دستيابى پست هاى سياسى گشودند . خط مشى استقلالى صريح آنها يک زنگ خطر دائمى برای حکومت ثروتمند و طبقه مرفه مزرعه داران بود تا زياده تر از حد به حقوق آزادمنشان تجاوز نکنند.


شهر چارلستون( Charleston) کاروليناى جنوبى تبديل به بندر اصلى و مرکز تجارتى جنوب شد. مهاجرين بسرعت در آنجا به اهميت ادغام کشاورزى و بازرگانى پى بردند و بازار تبديل به يک منبع اصلى پيشرفت و سعادت در آمد. جنگل هاى انبوه نيز منبع در آمد شد: الوار، قير، صمغ کاج بدست آمده از کاج با برگهاى بلند، برخى از بهترين مواد کشتى سازى جهان را مهيا مينمود. کاروليناى شمالى و جنوبى ، که همچون ويرجينيا محدود به تـنها يک محصول نبودند نيز به توليد و صادرات برنج و رنگ نيل ( ماده اى آبى رنگ که از گياهان بومى حاصل مى شد و در رنگ کردن منسوجات بکار مى رفت) پرداختند. تا سال 1750، بيش از صد هزار نفر در دو مستعمره کاروليناى جنوبى و شمالى زندگی مى کردند.


در مستعمرات جنوبى، همچون مستعمرات ديگر، رشد جمعيت در مناطق حومه از اهميت ويژه اى برخوردار بود. مهاجرين آلمانى و اسکاتلند – ايرلندى که مايل به زندگى در مستعمرات ساحلى که نفوذ بريتانيائيها درآنجا زياد بود، نداشتند، به سمت سرزمين اصلى براه افتادند. آن سرى از افراد که قادر به تهيه زمين حاصل خيز در جوار ساحل نشد ند يا اينکه از زمين هاى در اختيارشان، کاملأ بهره بردارى کرده بودند، تپه هاى غربى را محل سکونت مناسبى براى خود يافتند. مهاجرين بى تاب، گرچه با سختى هاى غير قابل تحملى مواجه بودند ولى به آمدن خود ادامه دادند و تا اواسط دهه 1730 به شناندو ولى ويرجينيا (Shenandoh Valley of Virginia) سرازير شدند. طولى نکشيد که منطقه پر از مزارع شد.


خانواده هاى مرز نشين که در لبه منطقه سرخ پوستان مى زيستـند، به ساختن کابين پرداخته و راه را به بيابان باز نموده و شروع به کشت و زرع ذرت و بلال کردند. مردان ، چرم ساخته شده از پوست آهو يا گوسفند را که " پوست آهو " ناميده مى شد ، بر تن مى کردند و زنان جامه هايى از نخ که در منزل مى ريسيدند مى پوشيدند. غذاى آنها شامل گوشت گوزن يا آهو، بوقلمون و ماهى بود. تفريح آنها، باربکيو (Barbecue) ، رقص، مهمانى هاى پاگشا، مسابقات تير اندازى و مسابقه لحاف دوزى بود. لحاف و تيکه دوزى تا به امروز نيز يک سنت آمريکايى بشمار ميرود.


جامعه، مدارس و فرهنگ


عامل اصلى باز دارنده تحول طبقه اشرافى و با اصالت در مستعمرات اين امر بود که هر کس در يک مستعمره برقرارشده قادر به يافتن محل سکونتى در نوار مرزى بود. از اين رو، بارها و بارها، اشخاص مقتدر نوار ساحلى، ازروى اجبار و تهديد سکنه به مهاجرت دسته جمعى به خط ساحلى، وادار مى شدند تا خط مش هاى سياسى ، شرايط لازمه براى اخذ زمين و فعاليت هاى مذهبى را آسان گيرند. اين حرکت بسوى دامنه کوه ها، معناى مهمى براى آينده آمريکا دا شت.


بنيادهاى سيستم فرهنگى و آموزشى تثبيت شده در عصر مستعمرات نيز از اهميت مساوى براى آينده کشور برخوردار بودند. کالج هاروارد (Harvard) در سال 1636، در کمبريج (Cambridge) ،ماساچوست بنا نهاده شد. حوالى پايان قرن، کالج ويليام و مري(College of William and Mary) در ويرجينيا تآسيس شد. چند سال پس از آن ، مدرسه عالى کانتيکات (Connecticut) که بعدها کالج ييل (Yale) نام گرفت، شروع بکار نمود. ولى مهم تر از همه، رشد سيستم مدارسى بود که تحت اختيار دولت بر قرار شده بود. تآکيد پيوريتن ها بر اهميت خواندن مستقيم از کتاب مقدس ،اهميت ياد گيرى را تاکيد مى نمود.


در سال 1647، مستعمره خليج ماساچوست قانون " يه اولد دلودر سيتان" (ye olde deluder Satan) را تصويب نمود، که هر شهرى با بيش از 50 خانواده را ملزم مى ساخت تا يک مدرسه گرامرى (مدرسه لاتين که دانشجويان را براى کالج آماده مى سازد) تاسيس کند. اندکى بعد، تمام مستعمرات نيوانگلند، بغير از رود آيلند (Rhode Island) اين خط مشى را دنبال نمودند.


مهاجرين اوليه در نيوانگند ، کتابخانه هاى کوچک خود را به همراه آورده و مرتبأ از لندن کتاب وارد مى نمودند. تا اوايل دهه 1680، کتابفروشى هاى بوستون، رونق فراوانى از طريق فروش کارهاى ادبيات کلاسيک، تاريخ، سياست، فلسفه، علوم، الهيات و کتابهاى پر فروش، يافتند. در سال 1639، اولين موسسه انتشاراتى در مستعمرات بريتانيا و دومين موسسه انتشاراتى در سراسر آمريکاى شمالى، در کالج هاروارد تاسيس شد.


اولين مدرسه در پنسيلوانيا در سال 1683 شروع بکار نمود. در اين مدرسه، خواندن، نوشتن و حسابدارى تدريس مى شد. از آن به بعد، هر جماعت (Quaker) به شکلى آموزش ابتدايى کود کان خود را بعهده گرفت. آموزش عالى -- زبانهاى کلاسيک، تاريخ و اد بيات -- در مدرسه عمومى فريندز ( Friends Public School) که هنوز نيز در فيلا د لفيا بعنوان ويليام پن چارتر اسکول ( Penn Charter School) فعاليت مى کند، تدريس مى شد. اين مدارس براى فقيران و طبقات کم در آمد رايگان بود ولى والدينى که استطاعت داشتند، شهريه مى پرداختند.


در فيلادلفيا، مدارس خصوصى بيشمارى که هيچگونه وابستگى و تابعيت مذهبى نداشتند، زبان ، رياضيات و علوم طبيعى را تدريس ميکردند؛ مدارس شبانه نيز براى بزرگان وجود داشت. د ر اين ميان زنها کاملأ فراموش نشده بودند ولى موقعيت هاى تحصيلاتى و آموزشى آنها محدود به آموزش هايى مى شد که به آنها در کار منزل کمک کند. دبيران خصوصى ، دختران شهروندان فيلا دلفيائى موفق را در زبان فرانسه، موسيقى، رقص، نقاشى، آواز، گرامر و گاهى اوقات حتى در دفتر دارى کمک مى کردند.


در قرن 18 ميلادى، گسترش فرهنگى و فکرى پنسيلوانيا بطرز عظيمى در شخصيت هاى نيرومندى چون جيمز لوگان (James Logan) و بنجامين فرانکلين ( Benjamin Franklin) منعکس شد. لوگان وزير مستعمره بود و در کتابخانه عالى او بود که فرانکلين جوان آخرين کشفيات علمى را آموخت. در سال 1745، لوگان ساختمانى را بنا نهاد که در آن مجموعه کتب خود را نگهدارى کند، و هم ساختمان و هم کتب آن را وقف شهر نمود.


فرانکلين به فعاليت هاى فکرى فيلادلفيا کمکهاى شايانى نمود. او کلوپ مباحثه اى را بنياد نهاد که از آن طريق انجمن فلسفه دانان آمريکا ( American Philosophical Society) بوجود آمد. کوشش هاى اوهمچنين به تاسيس يک آکادمى عمومى انجاميد که بعدها به دانشگاه پنسيلوانيا تبديل شد. او بنيانگذار اصلى يک کتابخانه باحق عضويت بود که او آنرا " مادر تمامى کتابخانه هاى با عضويت در سراسر آمريکاى شمالى" ناميد.


در مستعمرات جنوبى، کشتکاران و بازرگانان ثروتمند، معلمين خصوصى از ايرلند و يا اسکاتـلند را مى آوردند تا به فرزندانشان تعليم دهند و برخى ديگر فرزندانشان را براى تحصيل به انگليس اعزام مى کردند. با وجود اين موقعيت هاى آموزشى، طبقات بالاتر در منطقه تايدواتر علاقه اى به حمايت از مدارس عمومى نداشتند. بعلاوه ، پراکندگى مزارع و کشت زا رها تشکيل مدارس عمومى را مشکل مى ساخت. چند مدرسه رايگان نيز در ويرجينيا تشکيل شد؛ مدرسه سيمز(Syms) که در سال 1647 تاسيس يافت و مدرسه ايتون (Eaton) که در سال 1659 گشايش يافت از اين نمونه هستند.


علا قه به يادگيرى در مرزهاى اين جوامع متوقف نشد. در نوارهاى مرزى ، اسکاتـلند- ايرلند ى ها با وجود زندگى در اطاقک ها و کلبه هاى بدوى، هواخواهان راستين تحصيل و آموزش بودند و کوششهاى عظيمى در جهت جذب معلمين به مناطق خود بر آوردند.


سواد آموزى در مستعمرات بيشتر به حد و مرز نيو انگلند محدود مى شد. دراين منطقه تمرکز زيادى بر موضوعات مذهبى مى شد. خطبه هاى مذهبى ، مرسوم ترين حاصل انتشارات وقت بود. يکى از مشهورترين واعظين پيوريتن (Puritan) ، کشيش کاتن ماتر Mather) (Cotton حدود 400 قطعه به رشته تحرير در آورد. شاهکار او ماگنوليا کريستى آمريکانا (Magnalia Christi Americana) تاريخ نيوانگلند را به نمايش مى گذارد. محبوب ترين کار روز ، شعر بلند کشيش مايکل ويگلزورث ( Reverend Michael Wigglesworth) است که وقايع روز داورى را به طرز هراسناکى شرح مى داد.


در سال 1704، کمبريج ماساچوست، نخستين روزنامه موفق مستعمرات را منتشر ساخت. تا 1747، 22 روزنامه در سرتاسر مستعمرات چاپ و پخش مى شد.


در نيو يورک، تثبيت اصل آزادى مطبوعات با مورد جوهان پيترزنگر (Johann Peter Zenger) که جريده نيويورک ويکلى (New York Weekly Journal) او در 1733 شروع بکار کرد و نمايانگر مخالفت با دولت بود، گامى بزرگ برداشته شد. پس از دو سال انتشار، فرماندار مستعمره ، که ديگر تاب و تحمل نيش هاى طعنه آميز زنگار را نداشت او را به جرم تهمت هاى فتنه آميز به زندان انداخت. زنگار درطى نه ماه در زندان به کار روزنامه نگارى خود از زندان ادامه داد که بخودى خود علاقه شديدى را در تمامى مستعمرات کسب کرد. آندرو هميلتون (Andrew Hamilton) ، وکيل مدافع برجسته زنگر ، به دفاع از ادعا هاى زنگر بر آمد و آنها را حقيقت و نه افترا آميز خواند. هئيت ژورى حکم بيگناهى زنگر را صادر کرده و او از زندان آزاد شد.


موفقيت هاى شهر هاى گوناگون اين ترس را بر مردم سايه افکنده بود که شيطان در حال فريب جامعه جهت کسب مال دنيا است، ويک واکنش عظيم مذهبى را در دهه 1730 حاصل شد که " بيدارى بزرگ" Great Awakening) (خوانده مى شود. اين نهضت از دو منبع الهام مى گرفت: جرج وايت فيلد (George Whitefield)، يک احيا کننده مذهبى از فرقه وسليان (Wesleyan) ،پيروان جان وسلى ، که در سال 1739 از انگليس آمده بود و ديگرى جاناتان ادواردز(Jonathan Edwards) که قبلأ در کليساى کانگرگيشنال (Congregational Church) در نورث همپتون (Northampton)، ماساچوست خدمت مى نمود.


وايت فيلد بيدارى مذهبى را در فيلادلفيا آغاز نمود و سپس به نيوانگلند کوچ نمود. وايت فيلد جماعت هاى 20 هزار نفرى را در آن واحد، شيفته نمايش ها، موعظات و خطابه هاى احساساتى خود مى نمود. شورش و غوغاى مذهبى سراسر نيوانگلند و مستعمرات ميانى را در برگرفت و انبوهى از واعظين، کليسا هاى تثبيت شده خود را رها کرده و از بيدارى روحانى سخن گفتند.


از اشخاصى که تحت تاثير موعظات وايت فيلد قرار گرفت، ادواردز(Edwards) بود که نهضت بيدارى بزرگ با موعظه تاريخى او بنام " گناهکاران در دست هاى خداى خشمگين " در سال 1741 به اوج خود رسيد. ادواردز بشکل نمايشى موعظه نمى کرد بلکه با سبکى متفکرانه و آرام موعظه خود را ارائه مى داد. او تاکيد بر اين داشت که کليسا هاى سنتى و تثبيت شده بفکر خالى ساختن مسيحيت از محتوى عاطفى آن هستند. مهمترين شاهکار او، آزادى اراده (1754) کوششى بود در زمينه آشتى کالوينيزم (Calvinism) با "بيدارى" (Enlightment) .


بيدارى بزرگ باعث برپاسازى فرقه هاى پروتستانى (انجيلي) و روحيه احياگرايى مذهبى شد که هنوز نيز نقش هاى عظيمى را در حيات فرهنگى و مذهبى آمريکا بازى مى کند. اين حرکت عظيم باعث تضعيف موقعيت روحانيون سنتى (تثبيت شده) گشت و ايمانداران را برانگيخت تا بر وجدان خود تکيه کنند. شايد مهم تر از همه، نهضت بيدارى بزرگ باعث ازدياد فرقه ها و طبقات مذهبى گوناگون گشت که بنوبه خود پذيرش عمومى اصول آزادى مذهب را تشويق نمود.


پيدايش دولت مستعمره اى


در تمامى مراحل توسعه مستعمره نشينى ، يک ويژگى مهم همان فقدان نفوذ کنترل کننده دولت انگليس بود. تمامى مستعمرات بغير از جورجيا بشکل شرکت هاى سهام دار و يا بعنوان مالکين فئودالى که از ملکه حق امتياز گرفته بودند بوجود آمدند. اين حقيقت که پادشاه ، حق سلطه و حاکميت بالفعل خود را بر مستعمرات دنياى جديد به کمپانى ها و سهام داران سپرده، البته به اين معنا نبود که مستعمرات در اين سرزمين، در واقع آزاد از کنترل دنياى خارج بودند . براى مثال، بر طبق مفاد امتياز کمپانى ويرجينيا، تماميت حاکميت دولت به خود کمپانى محول شده بود. با اين حال، ملکه انتظار داشت که شرکت در بريتانيا قرار داشته باشد. ساکنين ويرجينيا از اينرو هيچگونه صدايى در دولت خود نداشتند، چنانکه گويى پادشاه خود تمامى قدرت تام را در اختيار داشت.


مستعمرات هرگز خود را تابع نمى دانستند. بلکه خود را اساسأ همچون انگليس، کشورى مستقل قلمداد مى کردند که دررده پايين با مقامات انگيس در لندن در ارتباط بودند. به هر صورت، قانون جامع از خارج کم کم از بين رفت. مستعمره نشينان-- که وارثين سنت هاى واپسين منازعات دراز مدت آزادى هاى سياسى انگليس ها بشمار مى رفتند-- عقايد آزاد طلبانه را در اولين منشور ويرجينيا گنجاندند. بدين صورت که مهاجرين انگيس از تمامى آزادى ها و امتيازات مصونيت بر خور دار بودند " بصورتيکه تحت قلمرو انگليس از آنها بود اطاعت مى کردند". از اين رو قادر به استفاده از منافع مگناکارتا (Magna Carta) و قانون مشترک بودند. در سال 1618، کمپانى ويرجينيا بيانيه اى را به فرماندارانتخابى خود صادر کرد بدين محتوا که ساکنين آزاد مزارع بزرگ مى بايست نمايندگانى را انتخاب کند تا بهمراه فرماندار و يک شوراى منتخب در تصويب قوانين مربوط به رفاه مردم مستعمره با يکديگر همکارى کنند.


اين موازين ، گسترده ترين قدمها در تمام دوران مستعمره نشينى بحساب مى آمد. از آن به بعد، پذيرفته شده بود که مستعمره نشينان اين حق را داشتند که در تعيين اداره دولت خود نقشى داشته باشند. در بيشتر مواقع، پادشاه، در صدور امتيازهاى آتى ذکر مى نمود که مردان آزاد مستعمرات مى بايست در قانون هايى که بر آنهاوضع مى شود، دست داشته باشند. از اينرو، امتيازات اهدا شده به کا لورتها ((Calverts در مريلند، ويليام پن در پنسيلوانيا، ملاکين کاروليناى چنوبى و شمالى و صاحبين املاک در نيوجرسى، بطور اخص ذکر از اين مى نمود که قوانين بايد با " رضايت آزادگان " بتصويب برسد.


در نيوانگلند،تا سالهاى زيادى، دولت خودمختار کاملترى در مقايسه با هر مستعمره ديگرى حکمفرما بود. مهاجرين، بر عرصه کشتى مى فلاور(Mayflower)، قراردادى جهت تشکيل يک دولت اتخاذ نمودند که " معاهده مى فلاور(Mayflower Compact)" نام دارد که درآن آمده که " ما يک ارگان مدنى واحد در ميان خود تشکيل داده ايم تا نظم و ثبات بهترى را برقرار سازيم و بنابرآن قوانينى عادلانه و مساوى، قوانين اساسى ومقررات ادارات مربوط به آنرا وضع، تشکيل و چارچوب آنرا بنا مى گذاريم .. تا از آن راحتى و رفاه تمامى مستعمره بر قرار شود."


گرچه مهاجرين هيچگونه حق و اساس قانونى براى تشکيل يک نظام دولتى نداشتند، ولى معاهده مى فلاور مورد مخالفت قرار نگرفت و از اينرو مستعمره نشينان پليموت (Plymouth) تا سالهاى متداوم قادر به کنترل امور خود بدون دخالت خارجى بودند.


وضعيتى مشابه در کمپانى خليج ماساچوست پديد آمد که حق تسلط بر خود را وضع نمود. بر طبق اين قانون، حاکميت مطلق در دست اشخاصى بود که در مستعمره زندگى مى کردند. در آغاز، بيشتر از ده نفر از اعضاى کمپانى که به آمريکا مهاجرت کرده بودند بر اين شدند که مستبدانه بر مستعمره حکومت کنند. ولى مستعمرات ديگر بزودى تقاضاى شرکت و دخالت در امور مردم را رد کرده و اذعان داشتند که در صورت رد درخواستشان، مهاجرت عظيمى صورت خواهد پذيرفت.


اعضاى کمپانى که مواجه با چنين تهديدى شده بودند فورأ تسليم شده و کنترل دولت به دست نمايند گان منتخب مردم افتاد. در نتيجه، مستعمرات ديگر نيو انگلند-- مانند کاتنيکات (Connecticut) و رود آيلند(Rhode Island) – نيز با اعلام اينکه آنها نيزدر زير سلطه هيچ دولتى نيستند، خود مختار شده و سيستم سياسى خود را که بنحوى از سيستم سياسى مهاجرين پليموت اقتباس شده بود تنظيم نمودند.


تنها در دو مورد، تبصره دولت خود مختار حذف شد. اين دو مورد نيويورک وجورجيا بود. نيويورک به برادرچارلز دوم (Duke of York) که بعدها کينگ جيمز دوم شد، اعطا شده و جورجيا به گروه "امنا" واگذار شد. در هر دو مورد، تبصره هاى حاکميت ، کوتاه مدت بود چون مستعمره نشينان آنقدر با اصرار تقاضاى نمايندگان قانونى را نمودند که مقامات رسمى تسليم شدند.


در پايان، بيشتر مستعمرات ، مستعمرات سلطنتى شدند ولى در اواسط قرن 17، بريتانيا بواسطه جنگ هاى داخلى (Civil War ) (1649-1642 ) و قيموميت حرکت پيوريتن هاى آليور کرامول (Oliver Cromwells Puritan Commonwealth)از تثبيت يک خط مشى موثر در مورد مستعمرات خود بدور افتاد. پس از به تخت نشستن چارلز دوم و دودمان استوارت (Stuart) در سال 1660، بريتانيا فرصت بهترى براى اداره کار مستعمرات يافت. گرچه در آن موقع نيز، دراوضاع تاثيرى نگذاشت و بريتانيا فاقد يک نقشه منسجم بود و از اين رو مستعمرات را به حال خود رها کرد.


دورى مستعمرات که يک اقيانوس عظيم آنها را از بريتانيا جدا مى ساخت نيز کنترل آنها را مشکل تر مى ساخت. علاوه بر آن ، وضعيت خود زندگى در آمريکاى اوليه نيز مسئله بود. مستعمره نشينان از کشورهاى محدودى که پر از شهرهاى کوچک بود کوچ کرده و به سرزمينى رسيده بودند که بنظرميرسيد انتهايى ندارد. در چنين قاره اى، شرايط طبيعى، فردگرايى را ترويج ميداد چون هر کسى مجبور بود تصميم خود را بگيرد. دولت نيز به آهستگى به حومه ها نفوذ مى کرد و اوضاع بى قانونى و هرج و مرج اغلب در سر مرز مستولى بود.


با همه اينها، داشتن يک دولت خود مختار در مستعمرات کاملآ بدون دردسر و بدون مخالفت نبود. در دهه 1670، "فرمانروايى بازرگانى و مزارع" که کميته اى سلطنتى بود که جهت تثبيت سيستم تجارتى بازرگانى تاسيس شده بود، به علت اينکه مستعمره فوق با خط مشى هاى اقتصادى دولت مخالفت ميکرد درصدد لغو امتياز خليج ماساچوست بر آمد. جيمز دوم در سال 1685 پيشنهاد تشکيل فرمانروايى (Dominion) نيوانگلند را تصويب کرد وبدين ترتيب مستعمرات جنوبى را تا نيوجرسى تحت قلمرو قدرت خود گذارد تا از اين رو کنترل ملکه را بر کل منطقه مستحکم تر سازد. فرماندارسلطنتى سر ادموند آندروس(Sir Edmund Andros) طبق حکم اجرائى ،مالياتها وقوانينى شديد را وضع کرده و مخالفين را به زندان افکند.


وقتى که خبر انقلاب عظيم( Glorious Revolution) سال 1689- 1688 که باعث سقوط جيمز دوم گشت به بوستون رسيد، مردم شورش کرده و آندروس را به زندان انداختند. ماساچوست و پليموت، طبق منشور تازه، براى اولين بار در سال 1691 بعنوان مستعمره سلطنتى خليج ماساچوست متحد گشتند. مستعمرات ديگر که تحت فرمانروايى نيوانگلند در آمده بودند بسرعت دولت هاى پيشين خود رامجددا به سر کار گذاشتند.


انقلاب عظيم اثرات مثبت ديگرى نيز بر روى مستعمرات گذاشت. حقوق اساسى ( Bill of Rights) و قانون روادارى Toleration Act ) )سال 1689، آزادى پرستش را براى مسيحيان تثبيت کرده و حدودى را براى ملکه مقرر ساخت. " رساله دوم درباره دولت" جان لاک (John Locke) تئورى دولتى را ارائه مى داد که بر اساس حقوق ا لهى نبود بلکه بر اساس يک معاهده بنا شده بود وچنين استدلال مى کردکه به افراد حق طبيعى حيات، آزادى و مالکيت،داده شده و وقتى دولت ها اين حقوق طبيعى را زير پا مى گذارند مردم حق دارند دست به شورش بزنند.


سياست هاى مستعمراتى در اوايل قرن 18 شبيه سياست هاى بريتانيا در قرن 17 بود. انقلاب عظيم برترى پارلمان را تثبيت نمود ولى فرمانداران اين مستعمرات بدنبال آن قدرتى در مستعمرات بودند که پادشاه در انگليس از دست داده بود. پارلمانهاى مستعمرات، با آگاهى از وقايع بريتانيا ، سعى در اثبات و تحميل " حقوق" و " آزادى" هاى خود داشتند. تا اوايل قرن 18، قانون گذاران مستعمراتى دو قدرت عظيم را که شبيه قدرت پارلمان انگليس مى شد دارا بودند: حق راى درامر اخذ ماليات و مخارج و حق قانونگذارى درعوض اينکه منتظر پيشنهاد فرماندار شده و بر روى آن عمل کنند.


قانون گذاران از اين حقوق جهت رسيدگى به قدرت فرمانداران سلطنتى استفاده کرده و قدمهای ديگرى در جهت گسترش نفوذ و حاکميت خود برداشتند. تضادهاى پى در پى بين فرماندار ومجلس باعث بيدارى هر چه بيشتر مستعمره نشينان شد تا شاهد انشعاب منافع بريتانيا و آمريکاشوند. در بسيارى از موارد، حاکمين سلطنتى درکى از اهميت آنچه که مجالس مستعمرات انجام مى دادند نداشتند و بسادگى از آنهاغفلت مى ورزيدند. با اين وجود اين قوانين باعث تثبيت اصول و موادى مهم گرديد که در نهايتأ بخشى از" قانون اساسى" مستعمرات گشت.


و بدين ترتيب، قانونگذاران مستعمرات حق داشتن دولت خود مختار را بنا نهادند. بعضى اوقات، مرکز اداره مستعمرات از لندن به پايتخت هاى گوناگون نقل مکان مى کرد.


فرانسه و جنگ سرخ پوستان


فرانسه و بريتانيا در اوقات گوناگون در طول قرن 18 درگير جنگ هايى در اروپا و جزاير کارائيب شدند. گرچه بريتانيا صاحب غنايمى از اين بابت -- اساسا در جزاير پر از نيشکر کارائيب-- گشت ولى سرنوشت اکثر اين زدو خوردها نامعين بود و فرانسه در موقعيتى بس قوى در آمريکاى شمالى در آغاز جنگ 7 ساله در سال 1754 باقى ماند.


تا آن موقع فرانسه روابط مستحکمى با عده زيادى از قبايل سرخ پوست در کانادا و اطراف گريت ليک ( Great Lakes) بر قرار ساخته بود و از طريق تاسيس برج ها و دکل هاى بازرگانى ، بر رودخانه مى سى سى پى دست يافته و امپراطورى هلالى شکلى را که از کبک(Quebec) تا نيوارلئان (New Orleans) کشيده ميشد بنا نهاده بود. از اين رو بريتانيائي- ها به نوار باريکى که از سمت شرق به کوههاى آپالاچى کشيده مى شد محدود شده بودند. فرانسوى ها نه تنها امپراطورى بريتانيا را بلکه خود مستعمره نشينان را تهديد مى کردند چون با تصاحب رودخانه مى سى سى پى، فرانسه قادر به جلوگيرى از گسترش آنها بسوى غرب مى شد.


نبرد مسلحانه اى در سال 1754 در فورت دو کوسن (Fort Duquesne) ، پيتسبورگ امروزى، بين گروهى از فرانسوى هاى غيرنظامى و نظاميون ويرجينيا تحت فرماندهى جورج واشنگتن 22 ساله که يک مزرعه دار ونقشه کش ويرجينيايى بود رخ داد.


در لندن، شوراى بازرگانى (Board of Trade) تلاش کرد که با تشکيل يک جلسه متشکل از نمايندگان مستعمرات نيويورک ، پنسيلوانيا ، مريلند و نيوانگلند، اين زد و خورد را مورد رسيدگى قراردهد . از روز 19 ژوئن تا 10جولاى کنگره آلبانى با ايروکيس ها(Iroquois) در آلبانى نيويورک ملاقات کردتا جهت بهبود مناسبات باآنها به مذاکره نشسته و تضمين حمايت آنها رابه انگليس بدست آورد.


نمايندگان همچنين اتحاديه مستعمرات آمريکا که " براى بقاى آنها لازم و ضرورى " بود را اعلام نمودند و " نقشه اتحاد آلبانى" (Albany Plan of Union) را اخذ نمودند. اين نقشه، که توسط بنجامين فرانکلين ( Benjamin Franklin) تحرير شده بود اين امکان را فراهم ساخت که رئيس جمهورى که پادشاه منصوب مى دارد با شوراى عظيم نمايندگان که توسط مجالس انتخاب مى شود کارکند به اين شکل که هر مستعمره به نسبت سهم مالى که به خزانه عمومى پرداخت کند ، حق نماينده خواهد داشت. اين ارگان مسئُول دفاع، مناسبات با سرخ پوستان ، بازرگانى و مستعمرات غرب بوده و مى توانست ماليات نيز وصول کند. ولى هيچيک از مستعمرات طرح فرانکلين را نپذيرفتند چون هيچکس آرزو نداشت که يا قدرت وصول ماليات و يا کنترل توسعه زمينهاى غرب را به يک دولت حاکم مرکزى واگذار کند.


موقعيت استراتژيکى برتر بريتانيا و رهبرى شايسته اش سر انجام پيروزى را در جنگ هفت ساله براى او به ارمغان آورد. فقط بخش کوچکى از اين جنگ در نيمکره غربى به وقوع پيوست.


در عهد نامه صلح پاريس(Peace of Paris) که در سال 1763 به امضا رسيد، فرانسه تمامى کانادا، گريت ليکز ( Great Lakes) و دره مى سى سى پى را به بريتانيا واگذار نمود. روياى سلطه امپراطورى فرانسه در آمريکاى شمالى براى هميشه بپايان رسيد.


بريتانيا، با پيروزى بر فرانسه، اکنون مجبور به رويا رويى با مشکلى شد که تا بحال پشت گوش انداخته بود- حاکميت بر امپراطورى. اکنون بسيار مهم بود که لندن متعلقات وسيع خود را سازمان دهى داده تا درصدد تامين امور دفاعى، تطبيق و بافتن نقاط مشترک و علايق يکسان نقاط و مردمان مختلف بر آيد تا هزينه اداره اين امپراطورى عظيم به نحو منصفانه اى توزيع گردد.


تنها در آمريکاى شمالى، مناطق تحت سلطه بريتانيا دو برابر شده بود. به نوا ر باريک کناره ساحل آتلانتيک، بخش بزرگى از کانادا و منطقه وسيعى بين رودخانه مى سى سى پى و کوههاى آلگنى Allegheny) (که بخودى خود يک امپراطورى بود، اضافه شده بود. جميعتى که عمدتأ پروتستان و انگليسى بود اکنون شامل کاتوليک هاى فرانسوى زبان اهل کبک (Quebec) و عده زيادى از سرخ پوستان نيمه مسيحى مى شد. حفاظت و اداره چنين مناطق تازه اى، به انضمام مناطق قبلى، نيازمند مبلغ هنگفتى پول و پرسنل اضافى مى بود. سيستم مستعمراتى قديمى براى انجام چنين کارهايى کاملأ نامناسب بنظر مى رسيد.


در حاشيه: جادوگران سيلم (Salem)


در سال 1692 گروهى از دختران بالغ دهکده سيلم (Salem village) در ماساچوست پس از شنيدن قصه اى که توسط يک برده سرخ پوست هند غربى نقل شده بود دستخوش تشنج عجيبى شدند. وقتى از آنها دراين مورد سئوال شد، آنها چند جادوگر زن را عامل اينکار دانستند که آنها را زجرداده اند. مردم شهر ترسان شدند ولى تعجبى نکردند: اعتقاد به سحر و جادو در طول قرن 17 در آمريکا و اروپا بسيار رايج بود.


آنچه اکنون گفته مى شود -– گرچه واقعه اى يگانه درنوع خود در تاريخ آمريکا بشمار مى رود-- ولى پنجره اى روشن به دنياى اجتماعى و روانى نيو انگلند پيوريتن ها باز مى کند. مقامات شهر دادگاهى تشکيل دادند تا به اتهامات سحر و جادو گوش فرا دهند و با سرعت يک ميخانه دار به نام بريژيت بيشاپ(Bridget Bishop)را محکوم و اعدام نمودند. در طى يک ماه، 5 زن ديگر محکوم و به دار آويخته شدند.


با اين وجود، تشنج به طرز عجيبى گسترش يافت، بيشتر به اين علت که دادگاه به شاهدين اجازه داد تا شهادت دهند که آنها متهمين را در روح و رويا ديده اند. ماهيت جريان، چنين" شواهد خيالى " را بويژه خطرناک بحساب مى آورد چون نه مى توانست تاييد شود ونه مورد بررسى دادگاه قرار گيرد. تا پائيز 1692 ، بيش از 20 نفر، به انضمام چند مرد، اعدام شدند و بيشتر از 100 نفر به زندان افتادند که در ميان آنها برخى از برجسته ترين شهر وندان بودند. ولى دامنه تشنج بيرون مرزهاى سيلم( Salem) را تهديد مى کرد و واعظين در سرتاسر مستعمرات خواستار اتمام اين دادگاهها شدند. فرماندار مستعمره موافقت کرد، و دادگاه را تعطيل نمود. افراد زندانى بعدها يا آزاد شده و يا دادگاهشان بتعويق افتاد.


محاکمات جادوگران سالم مدتها مورد علاقه آمريکائى ها ماند. در يک سطح روانشناسى، بيشتر تاريخ نويسان بر اين اعتقادند که دهکده سيلم ( Salem Village) در سال 1692 توسط نوعى هيجان عمومى قبض شده بود که با اعتقاد خالصانه به وجود جادوگران به آن دامن زده شد. آنها خاطرنشان مى سازند که با اينکه بعضى از دختران ممکن است دراين جريان نقش بازى کرده باشند، ولى بسيارى از ميانسالان مسئول نيز در اين آشفتگى گرفتار شده بودند.


نگرشى دقيق تر به شخصيت متهمين و اتهام زنندگان، موضوع را روشن تر مى سازد. دهکده سيلم (Salem Village)همچون بسيارى از شهرهاى زمان مستمره ای نيوانگلند، تحت يک انتقال سياسى اقتصادى از يک جامعه پيوريتن ملکى به يک جامعه غير روحانى و بازرگانى قرار گرفته بود. بسيارى از اتهام زنندگان نماينده قشر سنتى زندگى که به مزرعه دارى و کليسا وصل بود، بودند در حاليکه بسيارى از جادوگران متهم، اعضاى قشر بازرگان در حال رشد که صاحبان مغازه ها و دکان هاى داد و ستد مى بودند. تلاش مبهم شهر سيلم در جهت کسب قدرت سياسى و اجتماعى بين گروههاى سنتى قديمى و قشر بازرگان نوين، نمونه اى بود که در سراسر جوامع در طول تاريخ آمريکا تکرار شد. ولى جريان وقتى بسيار عجيب و چرخشى کشنده بخود گرفت که به شهروندان اتهام اينکه شيطان در خانه هايشان سر گردان است زده شد.


محاکمات جادوگران شهر سيلم همچنين نمونه اى بارز از عواقب مرگبار اتهام زدن از روى احساسات ، ولى اشتباه ، بشمار مى رود. در واقع، واژه مرسوم در منازعات سياسى امروز که در رابطه با اتهامات بيجا عليه عده زيادى از مردم بکار مى رود همانا " شکار جادوگر(Witch hunt) " است.