"اولين بارى که توپ بيس بالى زده مى شود، اولين بارى که توپ فوتبالى آمريکايی به صورت چرخشى پرتاب مى شود، اولين بارى که پسر يا دخترى توان کافى به دست مى آورد تا توپ بسکتبال را به داخل حلقه بياندازد – اينها همه رويدادهاى سرنوشت ساز ملى هستند."
از راجر رُزِنبلات (1)
Professional basketball star Swin Cash, of the Women's National Basketball Association team, the Detroit Shock, shoots and scores. (Getty Images)
به طور حتم کشورهايى وجود دارند که مردم آن به اندازه مردم آمريکا عاشق ورزش باشند، اما ترديد دارم جايى باشد که مفهوم و طرح کشور به اين حد در بازى هايش نمود داشته باشد. در بسيارى از جهات عجيب، آمريکا همان ورزش هايش است. بازار آزادش مانند رقابت در زمين بازى است، در ظاهر شلوغ اما تحت مقررات، وابسته به انگيزه و نوآورى هاى افراد يک شرکت (تيم)، اما باز و داراى مقررات. مانند کشورهاى ديگر، وزارت ورزشى وجود ندارد؛ هر ورزش شرکتى است آزاد که دولت به طور محدود به آن کمک مى کند، اما اساسا، شخصيتى مستقل که مانند هر کسب و کار بزرگى بر صحنه ملى تاثير مى گذارد. زمين هاى بازى خود تظاهرى از اراضى بکرى هستند که در نهايت تمام شدند و در نتيجه آن نرده ها ظهور کردند. و اکنون، هر لوزى بيس بال، هر ميدان فوتبال آمريکايی، و هر زمين بسکتبال نمونه و برداشتى است از سرزمين هاى مرزى قديم، به اضافه تماشاچي، و هر استاديوم سرپوشيده يادآورى است پيشرفته از زمانه اى که روياهاى بى انتها بود.
به سه ورزش بيس بال، فوتبال آمريکايی، و بسکتبال توجه دارم چون اين سه ورزش براى ما بومى هستند، در آمريکا اختراع شدند (با هر بدهى نامشخصى که بيس بال مى تواند به بازى کريکت بريتانيايى داشته باشد) و برخوردار از محبوبيتى فراگير هستند. گلف و تنيس جذابيت هاى خاص خود را دارند؛ و همچنين دو و ميداني. ورزش مشت زنى اين روزها جذابيت کمترى دارد اما حتى در روزگار رونقش بيشتر يک خشونت سرگرم کننده بود تا ورزشى آمريکايی. اما بيس بال، فوتبال آمريکايی، و بسکتبال متعلق به خودمان هستند – به دست آمده با روش هاى وصف ناپذير و از بلندپروازى ها و تمايلاتمان، و بيانگر دست آوردها و زيان هايمان، و روح و جانمان هستند. به همان اندازه ما خوب و بد هستند، و آگاهانه يا ناآگاهانه به تماشايشان مى نشينيم، در همان هنگامى که خوب و بد وجود ما در کشمکش هستند. آنها عشق ما هستند، بازيابى کم پاى معصوميت ملى مان. امتياز قديمى ديروز توهم حيات مجدد فردا است. وقتى بازى اى تمام مى شود، سرافرازيم يا شکست خورده، و با بى ميلى به زندگى هاى عادى خود باز مى گرديم، اما انگيخته با اميد، در انتظار بازى بعدى و يا سال بعدى هستيم.
Baseball is a sport of the individual. Pitcher Tanyon Sturtz delivers the ball. (Getty Images)
اما از ابتداى هر بازى تا پايان آن، آمريکا مى تواند تجسمى از خود را از طريق نمايندگانى در کفش هاى ميخ دار يا شلوار کوتاه و يا تودوزى شانه ببيند. اما نه به اين منظور که چنين افکار خيال انگيزى در حين بازى بروز مى کنند. بخشى از آمريکايى بودن زندگى بدون درون نگرى بيش از اندازه است. در جريان هاى پنهانى ورزش است که مى توان آمريکا را احساس کرد، و شايد به همين دليل است که جذابيت ورزش هم روشن و هم صريح است (يا برنده مى شوى يا بازنده) و هم اسرارآميز (هم برنده مى شوى هم بازنده).
از سه بازى اصلي، بيس بال زيباتر و درک جذابيتش آسان تر است. بازى اى است که در حدود و ثغور مشخصى بازى مى شود – فاصله اى مشخص از اينجا تا آنجا، ارتفاع مشخص جايگاه پرتاپ کننده، وزن توپ، وزن چوگان، ميله هايى که داخل يا خارج را تعيين مى کنند، چه چيزى مورد قبول است و چه چيزى مورد قبول نيست، و غيره. قوائدش غير قابل انعطاف است؛ با تعداد اندکى استثنا، صد سال است که در قوائد بيس بال تغييرى ايجاد نشده است. اين به اين دليل است که بر خلاف بسکتبل، قوائد بيس بال بر جثه بازيکنان استوار نيست، بلکه بر آن ديدگاهى تکيه دارد که از نقطه نظر تکامل مى گويد انسان ها زياد تغيير نمى کنند – به طور حتم نه در طول صد سال – بايد آنچه مى توانند را در محدوده اى که به آنها داده مى شود انجام دهند. همانطور که ريچارد ويلبر شاعر نوشت: "قدرت جنى در درون بطرى بودنش است."
و اول و آخر بيس بال در باره فرد و عملکرد او است. در ديگر ورزش ها، اين توپ است که عمل امتياز گيرى را انجام مى دهد. اما در بيس بال، فرد امتياز مى گيرد. بازى طورى طراحى شده که بر آمريکايى ها و جهد و تلاش و بلند پروازى هايشان تاکيد داشته باشد. دونده بيس اول خيال دارد که بيس دوم را بگيرد. اولين زمين پاسدار (4) خيال دارد که پشت سر او بيايد، پرتاب کننده خيال دارد که او را مغلوب سازد، و غيره. لازم نيست مفهوم اينها را بدانيم تا متوجه شويم تا چه اندازه توان افراد را براى انجام کارى خاص، گرفتن تصميم شخصى ای، و يا بى آماد انجام دادن کارى محک مى زنند.
طرفداران دلبسته لحظات پر افتخار تاريخ بازى هستند، بخصوص اسامى و اعمال قهرمان ها (سوابق و آمار بازيکنان). آمريکا تمام قهرمان هاى ورزشى اش را عزيز مى دارد چون اين کشور فاقد تاريخى طولانى مثل اروپا، آسيا، و آفريقا است. در فقدان يک اسکندر مقدونى و يا شارلمان، اسطوره شناسى خود را از ورزش به دست مى آورد.
ما همچنين لحظات والاى بازى را عزيز مى شماريم چون اين خاطرات، جوانى همه را به عنوان بخشى از نياز باقى و کمى لکه دار شده آمريکا براى ماندن در تابستانى هميشگى است حفظ مى کنند. خيال باطل بازى اين است که براى ابد ادامه خواهد داشت. (بيس بال تنها ورزشى است که در آن يک تيم، با وجود عقب بودن زياد، و با باقى ماندن يک چوگان زن مى تواند هنوز برنده شود.) در دهه 50 ميلادي، يکى از بهترين بازيکنان بيس بال، ويلى مِيز (5) تيم نيويورک جاينتس (6) توپى را که به عميق ترين قسمت يکى از بزرگترين استاديوم ها زده شد را به طرز افسانه اى گرفت. مسئله فقط برگشتن و دويدن ويلى نبود، بلکه قاره سبز چمنى هم بود که روى آن مى دويد در انتظار اينکه ببيند آيا به توپ و بوى تند عرق تو و ديگرانى که همچون نقطه هاى پوانتيليست (7) سورا (8) در استاديوم نشسته بودند مى رسد يا نه.
بيس بال در نهايت هميشه در باره رويارويى ميان پرتاب کننده و چوگانزن است، با حضور کَچِر (9) يا کسى که پشت سر چوگانزن مى ايستد و توپ هايى را که او با چوگان نمى زند مى گيرد به عنوان تنها بازيکنى که رو به زمين ايستاده و تمام بازى را مى بيند؛ او ناظر است به سان خداى نقاب دارى که چمباتمه زده. نقش پرتاب کننده از نقش چوگانزن حيله گرانه تر است، اما نقش چوگانزن انسانى تر است. پرتاب کننده به طور همزمان هم حمله مى کند و هم دفاع. او هم وسوسه مى کند و هم فريب مى دهد. چوگانزن نمى تواند بداند که چه چيزى در راه است. مى تواند چوگانزنان ببازد و يا با نزدن به سان ابلهى در جاى خود بايستد. با اين مجود چوگان را در دستان خود دارد. و اگر همه چيز درست پيش برود و او بتواند آن دشوارترين کار در ورزش را انجام دهد که همان زدن گوى کوچک و محکمى که با سرعت 90 مايل در ساعت مى آيد با چوگانى سنگين و گرد شده است، براى لحظه اى جلوى سرنوشت گرفته شده و حيات ابدى متعلق به او است. پرسش نبايد اين باشد که "چگونه است که بهترين چوگانزن ها تنها يک سوم توپ ها را مى زنند؟" بلکه بايد اين باشد که "چگونه حتى يک توپ را مى زنند؟"
با اين وجود، تازگى و اميد بازى فقط نيمى از بيس بال را تشکيل مى دهد، و بدين ترتيب، اين است نيمى از مفهومش براى ما. نيمه دوم فصل بيس بال است که طبيعت بازى را براى ما به طور کامل آشکار مى سازد. نيمه دوم فصل آن خوش بينى بى مبالات نيمه اول را به همراه خود ندارد. همه ساله، از ماه اوت تا مسابقات نهايى (10) در ماه اکتبر، حس فناپذيرى اى بر بازى سايه مى افکند – ظنى که تا اواخر ماه سپتامبر شدت مى گيرد، ظن به اينکه چيزى که درخشان، پر توان، و لبريز از امکان بود مى تواند پايان يابد.
American football is marked by progress gained inch by inch. Quarterback Donovan McNabb scrambles to advance the ball. (Getty Images)
مزيت اين بازى اين است که مسير کمان زندگى آمريکايى را طى مى کند، مسيرى که در طى آن معصوميت با کسب تجربه از ميان مى رود. تا اواسط ماه اوت، بيس بال پسر بچه اى است که شلوار کوتاه پوشيده و روى چمن بازى مى کند، بعدا، کارآزموده مترقبى مى شود با گردن آفتاب سوخته اى که تنها دلواپسى اش هوم پلِيت (11) يا خان اصلی است. در نيمه دوم فصل، هدف بيس بال از ميان برداشتن مرگ است. ساداهارى اَه (12)، بِِيب روث (13) بيس بال ژاپن چکامه اى نوشت که در آن گرماى خورشيد را ستايش و آمدن زمستان را پيش بينى کرده.
شگفت انگيز است که بيس بال بيش از هر ورزشى ادبيات زيبا به وجود مى آورد. نويسندگان آمريکايى – رمان نويس هايى همچون ارنست همينگوى (14)، جان آپدايک (15)، برنارد مالاماد (16)، و ماريان مور (17) شاعر – کشور روياها را در اين بازى ديده اند. اما روياهاى زير پا مانده کشور هم اينجا هستند. به مانند خود آمريکا، بيس بال بر ضد بر طرف سازى تبعيض نژادى جنگيد تا اينکه جکى رابينسون (18)، اولين بازيکن آفريقايى-آمريکايى ليگ اصلى بيس بال براى تمام آنچه کشور مى خواست باور کند مبارزه کرد. آمريکا در برابر سرنوشتى که خود خواهان آن بود – کشورى براى تمام مردم بودن – مقاومت کرد و بعد، هنگامى که تلاش خود را به کار بست تا کشورى شود براى همه مردم – سياه، آسيايی، لاتين، همه – همه چيز بهتر شد. بيس بال هم بهتر شد.
در بازى بيس بال، طرح قانون اساسى آمريکا در معرض نمايش بدون کلام است. متن قانون اساسى ساختمان اصلى است، سازه متقارن قرن هجدهمى که بر اصول عقل، خوش بيني، نظم، و هشيارى عاطفه و عشق جنبش روشنگرى (19) استوار است. معماران قانون اساسى که همگى اساسا متفکرين بريتانيايى جنبش روشنگرى بودند، به دنبال ساختن خانه اى براى آمريکايى ها بودند که نتوان به واسطه مقدم شمردن تمايلات بر عقل آن را خراب کرد. اما مشکل مجموعه قوانين اوليه اين بود که بيش از حد انعطاف ناپذير بودند. بنابراين، بنيانگذاران منشور حقوق شهروندان (20) [10 اصلاحيه اول قانون اساسى آمريکا که متضمن برخى حقوق اساسى شهروندان است] را نوشتند که در زبان بيس بال، مى تواند به عنوان مشوق آزادى هاى فردى در قوانين سفت و سخت ديده شود. بيس بال در آن واحد هم کلاسيک است و هم رومانتيک. آمريکا هم همينطور. و هم کشور و هم ورزش، هر دو با متعادل نگه داشتن اين حس ها است که ادامه حيات مى دهند.
اگر بيس بال نشان دهنده تقريبا تمامى ويژگى هاى کشور در حالتى متعادل است، فوتبال آمريکايی و بسکتبال نمايانگر جاهايى هستند که اين ويژگى ها مبالغه آميز شده، رويشان بيش از اندازه تاکيد شده، و يا اغلب تحريف شده. فوتبال آمريکايی و بسکتبال ورزش هايى نيستند که به زيبايى ساخته شده باشند. آشفته هستند و احتمال وقوع لحظات پرتلاطم در آنها بيشتر است. با اين حال، بايد در نظر گرفته شود که هر دو محبوبيت بيشترى از بيس بال دارند که شايد گوياى اين نکته باشد که در حالى که آمريکايى ها قوائد را گذاشته اند، اما هميشه در تلاش براى شکستن آنها هستند.
مانند بيس بال، فوتبال آمريکايی هم بازى پيشرفت فردى است با مرزهايى مشخص. اما بر خلاف بيس بال، پيشرفت فردى اينچ به اينچ حاصل مى شود. همواره درد وجود دارد. فول بک يا بازيکن خط عقب يا هافبکى يا بازيکن خط ميانی که توپ را در اختيار دارد ضربات زيادى را در پيشروى اش که شايد هر بار متجاوز از يک فوت هم نباشد تحمل مى کند. او اغلب به عقب رانده مى شود. ده يارد فاصله کوتاهى به نظر مى رسد اما، مانند يک جنگ، اغلب به معنى پيروزى يا باخت است.
مسئول بازى زمينى پياده نظام است؛ و مسئول بازى پرتابى نيروى هوايي. يا شايد بتوان گفت بازى هوايى به عهده افسران تيم است – آنهايى که پرتاب مى کنند و مى گيرند – و در مقابل، بازيکنان خط مقدم بازى در سنگرها، آنهايى که به راستى در خط مقدم قرار دارند. اين تشبيه هاى به جنگ واقعا غلو آميز نيستند. روح بازي، ادبيات آن، خود لباس ها و ماسک ها و کلاهخود ها عمليات نظامى مى طلبند. آسيب (تلفات) در اين ورزش استثنايى نيست؛ جزئى از بازى است.
و با اين وجود، فوتبال [آمريکايي] بازتابى است از رويکردهاى متفاوت ما به جنگ. در کل، آمريکايى ها از درگير شدن در جنگ روى گردان هستند، حتى زمانى که رهبران ما نباشند. ما فقط مى خواهيم ببريم و به سرعت از معرکه دور شويم. در آغاز جنگ جهانى دوم، آمريکا از لحاظ تجهيزات نظامى رتبه بيست و هفتم جهان را داشت. تا پايان جنگ، ما با فاصله بسيار زيادى از مقام دوم در مقام اول جهان قرار داشتيم. اما فقط به اين دليل وارد شديم تا گانگسترها را نابود کنيم و کار را سريع تمام کنيم. بنابراين، فوتبال جنگ در حالت ايده آل آن است، جنگ در يک جعبه. به مدت چهار پريود (21) ادامه دارد. پريود پنجمى هم در صورت مساوى کردن دو تيم مى تواند اضافه مى شود و با "مرگ ناگهاني" خاتمه يابد. اما اگر اتفاق خارق العاده اى نيافتد، هيچ جنگجويى واقعا نمى ميرد.
نه تنها بازيکنان مانند جنگجويان هستند، بلکه طرفداران هم از شدت خشم عبوس مى شوند. طرفداران فوتبال آمريکايی آمريکايى شايد به مرگبارى طرفداران فوتبال اروپايى نباشند، اما با اين حال، آنها هر يکشنبه مانند جنگجويان سلتيک يونان باستان، با صورت هاى رنگ شده و بدن هاى نيمه برهنه در وسط زمستان ظاهر مى شوند.
اين ورزشى نيست براى طبقات بالاى اجتماع. فوتبال آمريکايی قفط در آيوى ليگ (22) (نام گروهى از دانشگاه هاى قديمى و نامور بخش شرقى ايالات متحده، از جمله هاروارد و پرينستون و ييل و کرنل، که با هم اتحاديه ورزشى دارند) در دهه هاى 20 و 30 ميلادى اين چنين بود. در حال حاضر، اين بازى حرفه اى عمدتا متعلق به قشر کارگر است. حرف دل آمريکايى اى را مى زند که با دستانش کار کرده با مشقت زندگى مى کند. اما بازى عارى از لطافت هم نيست؛ مخترعى مى طلبيد تا توپى بسازد که هم بتوان پرتابش کرد و هم بتوان شوتش کرد. اما اساسا، اين بازى گردن کلفت ها و استخوان هاى شکسته و نقشه هاى جنگى (دور کاپيتان حلقه زدن براى شنودن دستورات) است که مى توانند به خطا بروند. حتى عدم روشنى سرنوشت جنگ را هم دارد. بازى اى انجام مى شود، اما تا زمان تاييد داور رسميت ندارد. پرچم هاى اعلام کننده پنالتى دير برافراشته مى شوند و بازى باطل مى شود، و تمام هيجان پيروزى ظاهرى مى تواند به واسطه قضاوت که از بيرون و زاويه ديگرى انجام مى شود از ميان برود.
اما آنجايى که بازى فوتبال آمريکايی آمريکا را به خوبى به نمايش مى گذارد نقش کوارتربک (23) است. پسرم کارل (24) که سابقا نويسنده ورزشى روزنامه واشنگتن پست (25) بود به من توجه داد که بر خلاف همه ورزش هاى ديگر، فوتبال آمريکايی تقريبا تماما بستگى به توانايى يک فرد دارد. در ورزش هاى گروهى ديگر، عدم حضور يک ستاره را شايد بتوان جبران کرد، اما در فوتبال آمريکايی، کوارتربک همه چيز است. او رهبرى آمريکايى است، يک قهرمان، ژنرالى که نمى توان با کار گروهى او را جايگزين کرد. او از انگيزه فردى و اختيار فردى سخن مى گويد. و مانند رئيس جمهور – رئيس اجرايى سرزمين – قدرت بيشترى از آنهايى دارد که در ديگر قواها بايد بر اعمال او نظارت کنند، پس کوارتربک، رئيس جمهور بازى است. هواداران با همان انرژى عاطفى اى که به رئيس جمهورهاى ايالات متحده مى دهند او را يا مى پرستند و يا به باد تمسخر مى گيرند.
و خود کوارتربک، بايد همان چيزى باشد که يک فرد آمريکايى براى موفق شدن بايد باشد – هم با ابتکار، و هم با ثبات – و بايد بداند که در چه زمانى کدام باشد. اگر بازى هايى که طراحى مى کند حساب شده نباشند، او شکست مى خورد. اگر بازى هايش قابل پيش بينى باشند، او شکست مى خورد. تمام ريزه کارى هاى فرديت آمريکايى برروى شانه هاى او است و سيستمى که در آن فرد کار آفرين ارزش حتى بيش از حدى دارد را هم به نمايش مى گذارد و هم مى سنجد.
ساختار بسکتبال، بازى اى که در بين اين سه بازى از کمترين خوش ساختى برخوردار است، تقريبا تماما به جثه بازيکنان، و در نتيجه به فرد، وابسته است. در طول سال ها، ابعاد زمين تغيير کرده چون بازيکنان بزرگتر و قد بلندتر مى شدند؛ خط کشى ها عوض شد، و مقررات دانک کردن توپ عوض شد. زمان بازى براى تيم هاى حرفه اى و تيم هاى کالج متفاوت است، و همينطور زمان مجاز براى انجام يک پرتاب. برخى قوائد ديگر هم متفاوت هستند. اول و آخر بازى بسکتبال فرد و مهارت او است. از اينرو، در تاکيدش بر آزادي، آمريکايى ترين ورزش است.
برطرف سازى تبعيض نژادى در بسکتبال به مراتب کمتر از در دو ورزش اصلى ديگر به طول انجاميد چون از همان اوايل، بازى بسکتبال بازى اى درون شهرى شد که در ميان آفريقايى هاى آمريکايى از محبوبيت زيادى برخوردار بود. اما لذت تماشاى بسکتبال نشئت گرفته از ويژگى هايى در ورزش است که ربطى به قوميت ندارند. اين بازى جايى است که در آن توان حرکت عمودى در رقابت به نمايش گذاشته مى شود. سياه يا سفيد، اين بهترين بازيکنان هستند که بهترين پاس ها را مى دهند، جلوى بهترين شوت ها را مى گيرند، و بيشترين امتيازها را کسب مى کنند.
همانند ديگر ساختارهاى آمريکايي، هم خصوصى و هم دولتي، بازى بسکتبال نشان دهنده ظرافت تعادل موجود ميان بازى فردى و بازى گروهى است. بازيکنان فوق العاده روزگار قديم مانند اسکار رابرتسون (24)، والت فريزر (25)، و بيل راسل (26) نشان دادند که کار گروهى بسکتبال جوهر بود؛ پيروزى نيازمند پيدا کردن و رساندن توپ به بازيکنى بود که در بهترين موقعيت براى شوت کردن قرار دارد. يک تيم پيروز يک تيم از خود گذشته بود. در سال هاى اخير، اغلب تيم هاى حرفه اى اين تفکر را به دليل وجود استعدادهاى استثنايى افرادى که بعضى اوقات خودنما هم هستند رها نموده اند. اما بيشتر از اينکه ثابت نشود، اين مسئله به اثبات رسيده که اگر فرد بقيه اعضاى تيم را جا بگذارد، همه مى بازند.
اينکه فقيرترين بچه ها مى توانند در ورزش بسکتبال ثروتمند شوند و رمز و راز چگونگى رسيدن به اين ثروت عميق ترين جاذبه بسکتبال در آمريکا است. نه بيس بال و نه فوتبال آمريکايی قادر به ايجاد هيجان خاص اين بازى هستند، بازى اى که در آن بدن انسان مى تواند کارهاى غير زمينى انجام دهد، و با وقار در مقابل قوه جاذبه نافرمانى کند. اعتقاد به رمز و راز بخشى از آن زيبايى ابلهانه آرمان آمريکايى است که باور دارد که غير ممکن ممکن است.
اين اعتقاد در دل ورزش هاى آمريکا وجود است. با بازى کردن و به اين طرف و آنطرف انداختن توپ بيس بال، فوتبال آمريکايی، يا بسکتبال در سنين جوانى آغاز مى شود. اولين بارى که توپ بيس بالى زده مى شود، اولين بارى که توپ فوتبالى آمريکايی به صورت چرخشى پرتاب مى شود، اولين بارى که پسر يا دخترى توان کافى به دست مى آورد تا توپ بسکتبال را به داخل حلقه بياندازد – اينها همه رويدادهاى سرنوشت ساز ملى هستند. به گونه اي، نشان مى دهند که يک فرد چگونه آمريکايى مى شود و اينکه در اينجا زاده شده است يا نه.
البته، آن توهم زيبا مى تواند خراب هم بشود. جنبه تجارى ورزش مى تواند از حس بازى اش بکاهد. اختلافات ميان صاحبان بچاپ و بازيکنان مالدوست مى تواند هواداران را در موقعيت بدى قرار دهد. خود هواداران مى توانند آنقدر نامعقول عمل کنند که بازى را مسموم کند. حرفه اى گرايى آنچنان بر ورزش سازمان يافته در مدارس غلبه کرده که تا رسيدن به دبيرستان، بچه ها در ديدگاهشان از ورزش ها دلزده هستند. همانند ورزش، آمريکا در رويايى از کمال انسانى به وجود آمد. وقتى رويا با واقعيت هاى محدوديت هاى انسانى تلاقى مى کند، نااميدى و دلسردى حاصل مى تواند تلخکام کننده باشد.
با اين وجود، رويا باقى مى ماند – روياى ورزش و روياى مردم. آمريکا فقط زمانى در جهان و با خودش به موفقيت دست مى يابد که به دنبال خواست هاى واقعى خود برود، وقتى در آرزوى رسيدن به ناب ترين شکل خود باشد. اين در مورد ورزش هايش هم صدق مى کند. تاکيد هر دو بر صعود فردى به اوج و اوج گرفتن ديگران با او است، به سوى برابرى بيشتر و پيروزى براى همه. به اين دليل است که به بازى ها مى پردازيم.
راجر رزنبلات روزنامه نگار، نويسنده، نمايشنامه نويس، و استاد دانشگاه است. به عنوان مقاله نويس مجله تايم (27)، او برنده جوايز متعددى از جمله دو جايزه جورج پلک (28) و همچنين جوايزى از کلوپ مطبوعاتى خارجى (29) و جامعه وکلاى آمريکا (30) شد. مقالاتى که در شبکه تلويزيون عمومى در ايالات متحده ارائه مى کند، او را برنده جوايز مشهور و ارزنده پى بادى (31) و اِمى (32) کرده است. آخرين کتاب هاى او کجا ايستاده ايم: 30 دليل براى دوست داشتن کشورمان (33) و قوائدى براى پير شدن: راهنمايى غير عادى و لطيفه آميز به زندگى (34) نام دارند.
(Mario Ruiz/Time Life Pictures/Getty Images)
خوشحالم که اينجا هستم، 1981
"پدر من هم به من آموخت که از شانه پرتاب کنم – حرکت نرم و بدون اغراقى که با حرکت سريع مچ تمام مى شود. معتقد هستم که حرکت پرتابى هر مرد بيانگر بخشى از شخصيت او است و از تمام آنچه پدرم کرد تا مرا تبديل به مردى درستکار کند قدردانى مى کنم. پس از گذشت سال ها هنوز خوب مى زنم اما هنوز هم با توپ هاى کوتاه کمى مشکل دارم."
از مقاله نويس و طنزپرداز گريسون کيلور (35)
1. Roger Rosenblatt 2. Richard Wilbur 3. Genie 4. Baseman 5. Willie Mays 6. New York Giants 7. Pointillist 8. Seurat 9. Catcher 10. World Series 11. Home plate 12. Sadaharu Oh 13. Babe Ruth 14. Ernest Hemingway 15. John Updike 16. Bernard Malamud 17. Marianne Moore 18. Jackie Robinson 19. Enlightenment 20. Bill of Rights 21. periods 22. Ivy League 23. Quarterback 24. Oscar Robertson 25. Walt Frazier 26. Bill Russell 27. Time 28. George Polk Award 29. The Overseas Press Club 30. The American Bar Association 31. Peabody 32. Emmy 33. Where We Stand: 30 Reasons for Loving Our Country 34. Rules for Aging: A Wry and Witty Guide to Life 35. Garrison Keillor