بحران سوئز در سال 1956 رویدادی پیچیده با علت هایی پیچیده و عواقبی بسیار بااهمیت در تاریخ بین المللی خاورمیانه بود. علت های اصلی این بحران به کشمکش اعراب-اسراییل، که در سال های 1940 سرتاسر منطقه را طی کرد، و موج ضداستعماری، که سرتاسر جهان را در قرن بیستم درنوردید و موجب درگیری بین قدرت های استعمارطلب و کشورهای نوخاسته شد، بازمی گردد. پیش از اینکه بحران سوئز پایان یابد، این بحران باعث تشدید درگیری های بین کشورهای عرب و اسراییل شد، نزدیک بود به نمایش قدرت بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بیانجامد، ضربه مهلکی به ادعاهای استعمارطلبانه انگلیس و فرانسه وارد کرد، و موجب رسیدن ایالات متحده به یک موقعیت سیاسی برجسته در منطقه شد. علت های بحران بحران سوئز علت های پیچیده ای داشت. مصر و اسراییل، پس از آتش بسی که در سال 1948-1949 موجب پایان بخشیدن به درگیری های بین دو کشور شد، هنوز هم در واقع در یک وضعیت جنگی قرار داشتند. اقدامات انجام شده توسط سازمان ملل و کشورهای مختلف جهت دستیابی به یک معاهده نهایی صلح – که مهم ترین آنها طرح صلح آلفا حمایت شده توسط ایالات متحده و انگلیس در سال 1954-1955 بود – نتوانست موجب امضای موافقت نامه صلح شود. در محیطی بسیار متشنج، درگیری هایی خونین در امتداد نوار مرزی مصر-اسراییل تقریبا منجر به از سرگیری یک جنگ تمام عیار در ماه اوت 1955 و آوریل 1956 شد. پس از اینکه در اواخر 1955 مصر از جماهیر شوروی اسلحه خریداری کرد، فشارها در اسراییل جهت آغاز یک حمله پیشگیرانه که باعث تضعیف نخست وزیر این کشور، جمال عبدل ناصر، و از بین بردن توان نظامی مصر پیش از آنکه فرصت جذب تجهیزات جنگی شوروی را داشته باشد، فزونی یافت. در همین اثناء، انگلیس و فرانسه از چالش هایی که ناصر برای منافع استعمارطلبانه در حوزه مدیترانه ایجاد کرده بود، به ستوه آمدند. انگلیس تلاش های ناصر جهت بیرون راندن نیروهای نظامی انگلیس از مصر – که در معاهده ای در سال 1954 صورت گرفت – را به عنوان ضربه ای علیه حیثیت و توان نظامی اش تلقی می کرد. تلاش های ناصر جهت گسترش نفوذش به اردن، سوریه، و عراق انگلیس ها را متقاعد ساخت که ناصر قصد دارد سرتاسر منطقه را از نفوذ انگلیس رها سازد. مقامات فرانسوی از شواهد موجود مبنی بر حمایت ناصر از مبارزه شورشیان الجزیره برای کسب استقلال از فرانسه ناراحت بودند. در اوائل 1956، مقامات آمریکایی و انگلیسی بر سر اجرای یک سیاست فوق سری – با نام رمز اومگا – جهت منزوی و محدود کردن ناصر از طریق اقدامات متنوع سیاسی و اقتصادی غیرآشکار به توافق رسیدند. بحران سوئز در ژوئیه 1956 به اوج رسید. در این زمان، ناصر که از کمک های اقتصادی ایالات متحده و انگلیس محروم شده بود، این اقدامات را با ملی کردن شرکت کانال سوئز تلافی کرد. ناصر این شرکت انگلیسی-فرانسوی را جهت نشان دادن استقلال خود از قدرت های استعماری اروپایی، انتقام گرفتن به خاطر محروم شدن از کمک های اقتصادی انگلیس-آمریکا، و استفاده از سودی که این شرکت در آن کشور به دست می آورد، ضبط کرد. این عمل آغازگر یک بحران بین المللی چهار ماه بود، که طی آن انگلیس و فرانسه به تدریج نیروی نظامی خود در منطقه را افزایش داده و به ناصر هشدار دادند که چنانچه از اقدامات خود دست نکشد، به استفاده از قدرت نظامی جهت به دست آوردن مجدد مالکیت شرکت کانال سوئز متوسل خواهند شد. مقامات انگلیسی و فرانسوی در نهان امید داشتند که افزایش فشار در نهایت منجر به سرنگونی ناصر از قدرت، با یا بدون استفاده از عملیات نظامی از جانب ایشان، خواهد شد. واکنش ایالات متحده
دوم، آیزنهاور قصد داشت از منزوی شدن ملی گراهای عرب اجتناب ورزد و به همین علت در راه حل های دیپلماتیک خود جهت پایان بخشیدن به بحران سوئز دولتمردان عرب را نیز در نظر گرفت. امتناع وی از حمایت از انگلیس-فرانسه بر ضد مصر تا حدودی به دلیل درک این مسئله بود که ضبط شرکت کانال سوئز توسط ناصر به شدت از طرف مردم مصر و دیگر ملت های عرب پشتیبانی می شد. به راستی، افزایش شدید محبوبیت ناصر در کشورهای عرب موجب شد تلاش های آیزنهاور جهت پایان بخشیدن به بحران سوئز از راه همکاری با سران عرب ناکام بماند. سران عربستان سعودی و عراق از قبول پیشنهادات ایالات متحده مبنی بر انتقاد از اقدامات ناصر یا به چالش کشاندن حیثیت و آبروی او امتناع ورزیدند. سوم، آیزنهاور تلاش کرد اسراییل را از مناقشه کانال سوئز جدا نگه دارد زیرا واهمه داشت ترکیب دو مناقشه بسیار بی ثبات کننده بین اسراییل-مصر و انگلیس-فرانسه-مصر باعث انفجار خاورمیانه خواهد شد. از این رو، دالاس به اسراییل اجازه حق اظهار نظر در کنفرانس های دیپلماتیک که جهت حل و فصل بحران برگزار شدند را نداد و از طرح شدن شکایت های اسراییل در مورد سیاست های مصر در مذاکرات سازمان ملل جلوگیری کرد. در ماه های اوت و سپتامبر، آیزنهاور، با تشخیص اینکه تمایلات جنگ طلبانه اسراییل بر ضد مصر افزایش یافته است، ارسال تدارکات نظامی محدود توسط ایالات متحده، فرانسه، و کانادا را به این کشور ترتیب داد، با امید اینکه حس ناامنی اسراییل کاهش یابد و در نتیجه از بروز جنگ بین مصر و اسراییل جلوگیری شود. جنگ شروع شد
در ماه اکتبر، به شکلی کاملا غیره مترقبه از دید ایالات متحده، بحران به مسیر دیگری کشیده شد. فرانسه و انگلیس، بدون اطلاع مقامات آمریکایی، در اجرای یک نقشه مفصل جهت آغاز یک جنگ هماهنگ شده به شکل سری بر ضد مصر با اسراییل تبانی کردند. طبق این نقشه مکارانه، اسراییل به شبه جزیره سینا حمله می کرد، انگلیس و فرانسه اولتیماتومی جهت خروج نیروهای مصری و اسراییلی از منطقه کانال سوئز صادر می کردند، و زمانی که ناصر (طبق پیش بینی آنها) از اطاعت از اولتیماتوم سر باز می زد، نیروهای اروپایی فرودگاه های مصری را ظرف 48 ساعت بمباران و ناصر را سرنگون می کردند. مقامات آمریکایی نتوانستند این نقشه تبانی شده را پیش بینی کنند، تا حدودی به دلیل اینکه توجه ایشان متوجه احتمال بروز جنگ بین اسراییل و اردن و همچنین شورش های ضد جماهیر شوروی در مجارستان بود، بخشی به دلیل اینکه حواسشان شدیدا درگیر انتخابات ریاست جمهوری قریب الوقوع در ایالات متحده بود، و بخشی به این خاطر که تکذیب های دولت های تبانی کننده را که به آنها اطمینان داده بودند هیچ حمله ای صورت نخواهد گرفت، باور کردند. با اینحال، در 29 اکتبر با حمله مستقیم اسراییل علیه نیروهای مصری در سینا، جنگ آغاز شد. ظرف چند روز، نیروهای اسراییلی به کانال سوئز نزدیک شدند. آیزنهاور و دالاس، که کاملا از بروز جنگ غافلگیر شده بودند، دست به اجرای چندین اقدام جهت پایان بخشیدن سریع به جنگ زدند. آیزنهاور، عصبانی از اینکه هم پیمان های آمریکا در لندن و پاریس آنها را در اجرای نقشه تبانی شده شان فریب داده بودند، در ضمن نگران این بود که جنگ موجب سوق دادن کشورهای عربی به وابستگی به جماهیر شوروی شود. آیزنهاور، جهت متوقف ساختن جنگ حتی در حینی که هواپیماهای جنگی انگلیس و فرانسه مشغول بمباران اهدافشان در مصر بودند، تحریم هایی را علیه قدرت های تبانی کننده اعمال کرد، موفق شد قطعنامه ای را در سازمان ملل به تصویب رساند، و یک نیروی اضطراری سازمان ملل (UNEF) را جهت عقب نشینی نیروهای دو طرف تشکیل داد. ولیکن، پیش از اعزام نیروهای سازمان ملل به منطقه، در روز 5 نوامبر چتربازان انگلیس و فرانسه در کانال سوئز پیاده شدند. فرود چتربازان انگلیسی و فرانسوی بحران را وارد خطرناک ترین مرحله اش کرد. جماهیر شوروی، با قصد منحرف کردن توجه جهانیان از سرکوبی خشن جنبش های انقلابی در مجارستان، تهدید کرد در درگیری مداخله خواهد کرد و احتمال حمله تلافی جویانه به لندن و پاریس با سلاح های هسته ای را مطرح کرد. گزارشات مامورین اطلاعاتی مبنی بر اینکه نیروهای شوروی در حال تجمع در سوریه جهت مداخله در مصر هستند، موجب نگرانی مقامات آمریکایی شد که احساس می کردند ناآرامی ها در مجارستان می تواند منجر به رفتار نسنجیده از جانب سران شوروی شود. از روی احتیاط، آیزنهاور به پنتاگون هشدار داد که خود را برای جنگ آماده کند. برخورد عرب-اسراییل و مبارزاتی که بر ضد استعمار به راه افتاده بود، موجب آغاز یک رویارویی شرق-غرب بدفرجام شده بود. آیزنهاور، متحیر از احتمال بروز یک درگیری جهانی، به سرعت جهت پایان بخشیدن به آن نیز دست به اقدام زد. او فشار سیاسی و مالی به نیروهای متجاوز وارد آورد تا آتش بس سازمان ملل را در تاریخ 6 نوامبر پذیرفتند و آتش بس درست یک روز بعد به اجرا گذاشته شد. همچنین، از اقدامات مقامات سازمان ملل جهت اعزام فوری نیروهای UNEF به مصر حمایت کرد. تنش ها به تدریج کاهش یافت. نیروهای انگلیس و فرانسه در دسامبر مصر را ترک کردند و، به دنبال مذاکرات سخت و پیچیده، اسراییل نیروهای خود را در ماه مارس 1957 از سینا خارج کرد. عواقب بحران با اینکه بحران سوئز به سرعت تسکین داده شد، ولی تاثیر عمیقی بر موازنه قدرت در خاورمیانه و مسئولیت هایی که ایالات متحده در آن منطقه عهده دار شد، از خود به جای گذاشت. این بحران به شدت حیثیت انگلیسی ها و فرانسوی ها را در بین کشورهای عربی خراب کرد و در نتیجه نفوذ و کنترل پیشین قدرت های اروپایی بر منطقه را متزلزل نمود. بر عکس، ناصر نه تنها قدرت خود را از دست نداد، بلکه قدر و منزلت جدیدی در بین ملت های عرب به عنوان رهبری که امپراتوری های اروپایی را به مبارزه طلبید و توانست از پس یک حمله نظامی اسراییل برآید، کسب کرد. به نظر می آمد دیگر رژیم های طرفدار اروپا در منطقه در معرض قیام های "ناصری" قرار داشتند. با اینکه ناصر هیچگونه تمایلاتی برای وابسته شدن به شوروی از خود نشان نداد، مقامات ایالات متحده واهمه داشتند که تهدیدات شوروی علیه هم پیمان های اروپایی تصویر ذهنی خوبی از مسکو در میان کشورها عربی ایجاد کرده و باعث محبوبیت این کشور شده است. و احتمال پیشبرد برنامه صلح عرب-اسراییل در آینده ای نه چندان دور تقریبا به صفر رسیده بود. در واکنش به عواقب جنگ سوئز، رییس جمهور "دکترین آیزنهاور" – سیاست اصلی و جدید ایالات متحده در برابر مسائل امنیتی منطقه – را در سال 1957 اعلام کرد. در این دکترین، پیشنهاد شده به کنگره در ژانویه و به تصویب رسیده در مارس، ایالات متحده متعهد می شد که جهت کنترل کمونیسم در خاورمیانه کمک های اقتصادی و نظامی اعطا کند و، در صورت لزوم، از نیروی نظامی استفاده نماید. جهت اجرای این طرح، فرستاده رییس جمهور، جیمز پی. ریچاردز، به منطقه سفر کرد، و ده ها میلیون دلار صرف کمک های اقتصادی و نظامی به ترکیه، ایران، پاکستان، عراق، عربستان سعودی، لبنان، و لیبی نمود. با اینکه هیچ زمانی ایالات متحده به دکترین آیزنهاور متوسل نشد، ولی این اصول سیاست ایالات متحده در سه مناقشه را مشخص کرد. در بهار 1957، رییس جمهور به اردن کمک اقتصادی اعطا کرد و ناوهای نیروی دریایی را به ناحیه شرقی مدیترانه جهت کمک به شاه حسین برای سرکوب شورش در میان افسران نظامی طرفدار مصر اعزام نمود. در اواخر 1957، آیزنهاور از ترکیه و دیگر کشورهای دوست خواست حمله به سوریه جهت جلوگیری از تحکیم یک نظام افراطی در این کشور را تحت بررسی قرار دهند. زمانی که یک انقلاب خونین در بغداد در ژوئیه 1958 ممکن بود باعث بروز قیام های مشابه در لبنان و اردن شود، آیزنهاور به سربازان آمریکایی دستور داد بیروت را به تصرف درآورند و تدارکات لازم را برای نیروهای انگلیسی که اردن را اشغال کرده بودند، ارسال نمایند. این اقدامات، که در طول تاریخ سیاست ایالات متحده در قبال کشورهای عرب بی سابقه بود، به وضوح نمایانگر تصمیم قاطع آیزنهاور جهت تقبل مسئولیت برای حفظ منافع غرب در خاورمیانه بود. بحران سوئز به منزله نقطه عطفی در تاریخ سیاست خارجی ایالات متحده است. بحران سوئز، با پایان دادن به تصور همیشگی تسلط انگلیس-فرانسه بر خاورمیانه در میان کشورهای غرب، با تشدید مشکلات مربوط به ملی گرایی انقلابی که سمبل آن ناصر بود، با چوب در آتش ریختن مناقشه اعراب-اسراییل، و با ایجاد این خطر که جماهیر شوروی از این امر به عنوان بهانه ای جهت نفوذ به منطقه استفاده کند، باعث شد ایالات متحده نقشی اساسی، مهم، و دیرپا در خاورمیانه به دست آورد. نقطه نظرات مطرح شده در این مقاله لزوما منعکس کننده دیدگاه ها و سیاست های دولت ایالات متحده نیستند.
|
|